Sunday, June 10, 2007

گزارش کتاب

«بسم اللَّه‏الرحمن الرحيم»

چگونه يك گزارش كتاب
[1] بنويسيم؟![2]

اگر دوست داريد با يك روش علمي و هنجارمند گزارش نويسي كتاب آشنا شويد، تلاش كنيد گام هاي زير را (به عنوان يك راهنماي عمومي) يكي پس از ديگري پشت سر گذاريد. اين گام ها با توجه به موقعيت‏ها و انواع گوناگون نوشته ها دنبال مي شود اما شما بسته به نوع گزارشى كه بايد تهيه كنيد، ممكن است برخي از اين مراحل را حذف نماييد. پيش از هر چيز دانش پژوه بايد بداند كه استاد وي انتظار ارائه ي چه نوع گزارشى را از او دارد. توجه به چگونگي انتظار او گام نخستين پيش از آغاز تمامي اين گام ها است. با هم اين گام ها را دنبال مي كنيم:
1. پيش از هر كار اطلاعات كتاب‏شناختى
[3] را به اين ترتيب ارائه نمائيد:
نام خانوادگي و نام نويسنده، (تاريخ نشر)،‌ عنوان كامل به همراه عنوان فرعى كتاب (به صورت پررنگ و خميده)، ويراستار يا مترجم (اگر داشته باشد)، (چاپ) اگر داشته باشد، {مثلا بازبينى و چاپ سوم}، مكان نشر: ناشر و تعداد صفحات.
2. روايي و اعتبار
[4] مطالب را مورد توجه قرار دهيد. آيا مطالب متقن و به روز[5] است؟ نويسنده كيست؟
الف) مليت و پيشينه ي علمي او چيست؟ ب) كارهاى ديگر وي؛ ج) اعتبار و اشتهار
[6] نويسنده
3. آيا شرايطى مهم يا روشنگر در رابطه با نگارش كتاب وجود دارد؟ منابع مطالب نويسنده چيست؟
4. اين كتاب، چه نوع كتابى است؟ (تاريخى، سفرنامه، نقد ادبى، زندگى‏نامه و مانند آن)، ارتباط كتاب با زمينه خاص مورد علاقه خود را بيان كنيد. ارتباطش را با جنبه‏هاى ديگر موضوع و با زمينه‏هاى ديگر به اختصار تبيين كنيد.
5. موضوع كتاب چيست؟
6. هدف نويسنده از نوشتن كتاب و محدوديت هايي كه وي بر موضوع بار كرده است كدام است؟ آيا كتاب، نوشته اي علمى است يا عوام‏پسند؟ آيا كتاب عرصه ي محدودى
[7] را پوشش مى‏دهد يا يك پژوهش كلي و عمومي[8] است؟ مخاطبان كتاب چه كسانى هستند؟ آيا براى كارشناسان، دانش‏ جويان يا توده ي مردم و يا براي چند دسته مخاطب نوشته شده است؟
7. موضوع و درون‏مايه كتاب
[9] چيست؟ برداشت اصلى نويسنده از مطالب چه مى‏باشد؟ ايده ي اصلى كتاب را به صورت جداگانه بررسى كنيد. براى توضيح ايده ي اصلي از مقدمه و نتيجه به عنوان الگوهاى راهنما استفاده نماييد. سپس هنگام خواندن، تلاش ‏كنيد هرگونه جرح و تعديل[10] يا تفصيلي[11] كه نويسنده بر موضوع و ايده ي اصلي داشته است، مشخص كنيد.
8. اگر نويسنده در ارتباط با مطالب پيش‏فرض‏هاى آشكار و پنهاني
[12] داشته است، آنها كدام است؟
9. نويسنده چه روش يا روش‏هايى را براى سازمان دهي مطالب به كار گرفته است؟ ساختار كلى كتاب را توصيف و برجسته كنيد.
9.الف) الگوى اساسى شكل‏گيرى و پردازش مطالب كتاب چيست؟
ب) كتاب به چند بخش تقسيم شده است؟ آيا اين تقسيم‏بندى، معتبر و منطقى به‏نظرمىآيد؟
ج) آيا كتاب پيوست، كتابنامه، يادداشت و فهرست دارد؟
10 ارزيابي و تحليل خود را از فهرست مطالب
[13] آغاز كنيد و دريابيد اين فهرست چه چيزى را بيان مى‏كند؟ (البته در صورتى كه اين فهرست در دسترس باشد)؛ با بازشناسى ديگر ويژگى‏هاى ساختارى كتاب در جريان خواندن، ارزيابي و تحليل خود را كيفي كنيد.
11 فشرده اي از نكات اصلى و مفاهيم كليدى را ارائه نماييد. يادداشت‏هاى خود را در هنگام خواندن با جديت خلاصه كنيد و آن را با ترتيبى كه نويسنده دنبال نموده است، تطبيق و تأييد كنيد. چه بسا شما فهرستى از نكات اصلى كتاب تهيه كنيد كه چارچوب كلى براى توضيح مطالب باشد.
12 نويسنده براى ابراز يا دفاع از استدلال‏هاى خود، از چه نوع داده‏هايى
[14] استفاده نموده است؟ از داده‏ها چگونه براى استدلال‏ بر يك مورد استفاده كرده است؟ آيا شيوه‏هاى جايگزين براى استدلال با همين داده‏ها سراغ داريد؟
13 نكات بسيار مهم و ويژگى‏هاى پردازش مطالب را به ويژه با استفاده سنجيده از شيوه ي نقل قول
[15] توضيح دهيد.
14 نويسنده در چه جنبه‏هايى، از ديدگاه‏ها و موضع گيري هاى ديگر خود كه به همين مسأله مربوط بوده است، پيروى يا اجتناب كرده است؟
15 به طور فشرده بگوييد آيا معتقديد كه نويسنده در پيوند مطالب و اهداف كتاب موفق بوده است؟ آيا هدف كتاب بدست آمده ‏است؟ آيا كتاب پيش داوري ناموجه هم دارد؟ آيا نويسنده حقايق مهمي را از قلم انداخته، يا بر مسائلى كه ويژگى‏هاى نسبتا كمى دارند، تأكيد بيش از اندازه نموده است؟ آيا استدلال‏هاي وي متقن است؟ مشخص كنيد كدام ‏يك از مسائل يا اهداف كتاب به طور مؤثر حل شده و كدام ‏يك حل ناشده رها شده است؟ در مورد دومي، بگوييد نويسنده از كدام ناكامى يا شكست خود، آگاه بوده است؟
16 صرف نظر از هدف دنبال شده، بيان كنيد كه آيا كتاب داراي سبك نوشتاري هموار و مؤثر بوده است؟
17 آيا كتاب مسائل و موضوعاتى را براى بررسى و پژوهش بيشتر، پيشنهاد كرده است؟


نكات كليدي هنگام تهيه ي گزارش:
اهميت ديدگاه شخصي شما
[16]
در صورتى كه كتاب اثر چشمگيري بر شما داشته است، مى‏توانيد در مورد واكنش و نظرتان به طور فشرده بحث كنيد. همچنين مى‏توانيد ارزش كتاب را از نگاه خودتان بيان نموده، و بگوييد آيا با اين ارزش گذاري موافقيد؟ البته بهتر است اين ارزيابى را در پايان بياوريد.
با دقت خواندن كتاب
پيش از آماده كردن گزارش خود، كتاب را به دقت بخوانيد.
مهارت استدلال هنگام خواندن كتاب
[17]
مهارت شما در خواندن و استدلال شامل توانايى دنبال نمودن خط فكرى نويسنده، توانايى ديدن ارتباط بين ايده‏هاي او، توانايى برقرارى ارتباط بين ايده‏هاي نويسنده با تجربه شخصى خود و توانايى ارزيابى آنها به صورت موشكافانه
[18] و هوشمندانه[19] است.
خواندن ناقدانه
[20]
بكوشيد موشكافانه بخوانيد، به ويژه اگر موضوع كتاب بحث‏انگيز باشد؛ از نكات قوت و ضعف جستجو نماييد. ممكن است گاهى اوقات دوست داشته باشيد قضاوت نويسنده را با قضاوت نويسنده ديگر در رابطه با همين موضوع مقايسه كنيد. خوانندگان دقيق بايد به استفاده احتمالي نويسنده از شيوه‏هاى جانبدارانه[21] داشته باشند.
پرهيز از سرسري خواندن
در برابر وسوسه ي سرسرى خواندن
[22] جمله ها يا عبارت ها ي دراز و پيچيده كه چه بسا هنگام تفسير نيازمند خواندن دوباره است، به ويژه در جاهايي كه اين جمله ها و عبارت ها بسيار مهم و حياتي است، مقاومت كنيد. در جستجوى معناي كلماتى كه نفهميده ايد، باشيد. تا آخر بخوانيد: از پذيرش يا رد حقايق از هم گسسته و داوري هايى نويسنده پيش از ادامه‏ و خواندن تمامي يك كتاب، بپرهيزيد.
[1] Book report
[2] خواننده ي گرانقدر! اين شيوه ي گزارش نويسي كتاب از راهنماي كتابخانه ي مك لنن ـ ردپث
(McLennan-Redpath Library Guide)، در دانشگاه مك گيل (McGill University)، واقع در شهر مونترال كشور كانادا تهيه شده است. كتابخانه ي مك لنن اين شيوه ي گزارش نويسي را در سال 1996 ارائه كرده است. از اين روي، بهتر است اصلاحات احتمالي بعدي در نسخه هاي اخير ديده شود.
Humanities & Social Sciences Library, McLennan – Redpath, McGill, Library Guide: Writing a Book Report, January 1996.
تهيه شده در واحد درس روش شناسي پژوهش در علوم انساني و اجتماعي، دكتر عباسعلي شاملي، مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني (قدس سرّه الشريف)، گروه علوم تربيتي خرداد ماه 1382. اين قسمت، پس از آن كه به سيله ي يكي از دانش پژوهان اين مؤسسه جناب آقاي مبين صالحي از انگليسي به فارسي برگردان شده توسط خودم تطبيق، بازبيني و بازنويسي شده است. (شاملي)
[3] Bibliographical information
[4] Reliability
[5] Up-to-date
[6] Reputation
[7] Narrow area
[8] Survey
[9] Theme of the book
[10] Modification
[11] Elaboration
[12] Explicit or implicit assumptions
[13] Table of contents
[14] Kinds of data
[15] Quotation
[16] Importance of your personal opinion
[17] Reasoning skill in reading
[18] Critically
[19] Intelligently
[20] Reading critically
[21] Slanting techniques
[22] Temptation to skip over

Friday, May 18, 2007

Monday, January 22, 2007

نگاهی سیاسی به مسیحیت صهیونیستی

اسطوره صهيونيسم مسيحي: همسويي يهوديت و مسيحيت

درآمد
در بخش نخست، با نحوه شکل‌گيري صهيونيسم فرهنگي و به دنبال آن صهيونيسم سياسي و به رسميت شناخته شدن دولتي نوظهور و نامشروع به نام اسرائيل در خاورميانه از سوي قدرت‌هاي بزرگ جهاني از جمله ايالات متحده آمريکا و انگلستان آشنا شديد.
امروزه پشتيباني بيش از حد قدرت‌هاي بزرگ از رژيم اشغالگر اسرائيل، اين ايده را در اذهان زنده مي‌کند که فراتر از منافع سياسي، رابطه عميق مذهبي بين مسيحيان و يهوديان بويژه در مورد انگاره آخر‌الزمان وجود دارد. اعتقاد مشترک به نحوه پايان تاريخ با آمدن مسيح، مسيحيان و يهوديان را در جبهه واحدي قرار داده که در آينده نزديک مي‌بايست با دشمن مشترک و ضد مسيح که به تعبير ايشان، کمونيسم و اسلام همان دشمن مفروض در جنگ آرماگدون خواهد بود؛ وارد جنگ شوند.
هرچند موضوع "اسطوره صهيونيسم مسيحي[1]" در نگاه اول معما‌گونه[2] به نظر مي‌رسد لکن واقعيت شاهدي است که در محکمه وجدان‌هاي بيدار جهان، به تأييد اين مقال مي‌شتابد. بسياري بر اين باورند که براساس تقسيمات ادوار تاريخي به اسطوره، فلسفه و علم، عصر اساطير به دوران قبل از فلسفه مرتبط مي‌شود که بشر همواره در اوهام و ايده‌پردازيهاي ذهني خويش اسير بوده و از واقعيت زندگي تعريفي وهم‌آميز ارائه مي‌نمود. انسان اسطوره‌اي با اعتقاد به خدايان و رب‌النوع‌هاي متعدد، بدون کار‌بست علم و عقل همه چيز را به گونه‌اي با آسمان مرتبط مي‌کرد. اما آيا اين امکان وجود دارد که تاريخ حرکت قهقرايي به خود گرفته و قرن بيست و يکم با اوج توسعه و مدنيت خويش به دوران اساطير برگردد. اگر نه، پس اسطوره صهيونيسم مسيحي به چه معني است؟ به باور ما، آن گونه که با استناد بيان خواهد شد، صهيونيسم مسيحي جنبشي است که با انحراف مسيحيت از مسير راستين خويش و پيدايش پروتستانتيزم متولد شده و با استفاده ابزاري از مفاهيم ديني نظير "منجي‌گرايي" و دخالت انگيزه‌هاي سياسي و گسترش امپراتوري فر‌انوي ابر‌قدرتي چون آمريکا بارور گرديده است. اسطوره، چيزي جز ترکيب ذهني اعضاي چند موجود با همديگر و خلق موجودي جديد و در نهايت باور بدان نيست. اين جنبش نيز معجوني از موجوداتي به نام مسيحيت، يهوديت و صهيونيسم است که موجودي جديدي به نام صهيونيسم مسيحي را ساخته و براي رسيدن به اهداف اسطوره‌اي خويش دست به تغيير واقعيت به نفع خود زده است. اسطوره‌هاي قرن بيستم و بيست و يکم، با واقعيت عجين شده و مي‌توانند منشأ اثر باشند. جهان را به آشوب کشند و خود بر سرير قدرت نشسته، در آرزوي نيروي فزاينده باشند.
اساطيري که در عصر جديد رخ مي‌دهند يک خصيصه مشترک دارند که من آنرا "اساطير معطوف به قدرت و منعطف از قدرت" مي‌نامم. معطوف به قدرت از اين جهت که همواره هدف اصلي فعاليت‌هاي اين نوع گروه‌ها، رسيدن به قدرت بيشتر بوده و هست. منعطف از قدرت هم به اين دليل ناميده مي‌شود که اين، قدرت‌ها هستند که براي اعمال هژموني[3] خويش بر سرتاسر دهکده جهاني[4] و توجيه اين اعمال خويش در اذهان عمومي، دست به خلق اسطوره مي‌زنند. قصد ما در اين فصل، معرفي اسطوره‌اي برجسته در سال‌هاي اخير است که هر دو صفت معطوف و منعطف بودن از قدرت را در خود داشته و در چارچوب واقع‌گرايي بين الملل قابل درک مي‌باشد. اسطوره پايان تاريخ فوکوياما، برخورد تمدن‌هاي ساموئل هانتينگتون، نظم نوين جهاني و جهاني‌سازي بوش پدر، مبارزه با تروريسم بوش پسر به دنبال حوادث ساختگي 11 سپتامبر 2001 و از همه بالاتر و مهم تر که به عقيده نگارنده، باني بسياري از حوادث و اساطير قبلي هم او است، اسطوره جنبش صهيونيسم مسيحي مي‌باشد. در اين مقاله به بررسي ابعاد مختلف اين جنبش پرداخته و استفاده ابزاري از مفاهيم ديني چون: موعود گرايي، رستگاري، امت برگزيده، جنگ خير و شر آرماگدون و آزادي جهان از ظلم و فساد و زمينه سازي براي آمدن دوباره مسيح، خواهيم پرداخت. آنگونه که رهيافت رئاليسم اشارت دارد، کسب قدرت فزاينده و توسعه آن در بخش‌هاي مختلف سياسي، فرهنگي- اجتماعي و اقتصادي به صورت يک اصل براي بازيگران عرصه بين‌الملل تعريف مي‌شود. لازمه کسب قدرت، گاه خلق واسطه‌اي است که بوسيله آن اعمال قدرت و توسعه آن، در نظر عامه توجيه‌پذيرتر و مقبول‌تر مي‌باشد. يکي از جنبش‌هايي که ساخته و پرداخته قدرت‌هاي بزرگ بوده و حلقه واسط آنها در اعمال قدرت به شمار مي‌آيد، جنبش صهيونيسم مسيحي است که خود اين جنبش نيز کارکردي قدرت محور داشته و حلقه واسط رسيدن به آن را مفاهيمي قرار مي‌دهد که در نزد افکار عمومي قابل پذيرش مي‌باشد. موعود گرايي، آموزه نجات، جنگ جهاني خير و شر در پايان دوران و آزادسازي جهان از يوغ خشونت و استبداد، همه از مفاهيمي هستند که صهيونيسم مسيحي با توسل به آنها، رسيدن به اهداف و منافع خويش را تسهيل مي‌کند.
نيم نگاهي به نحوه تولد و مطالعه کارکرد اين جنبش حکايت بالا را تصديق خواهد نمود. پيش از ورود به بحث، لازم است که سه واژه کليدي بنيادگرايي، پروتستانتيزم و اسطوره‌گرايي که در فهم جنبش صهيونيسم مسيحي تأثير گذار است، توضيح داده شود.
بنيادگرايي
بنياد‌گرايي از ريشه لاتين Fundamentalism به لحاظ لغوي، به تبعيت سخت از هر ايده يا اصول بنيادي اطلاق مي‌شود. اما اصطلاحاً به جنبشي در پروتستانتيزم آمريکايي اشاره دارد که در اوائل قرن بيستم (25-1920) در واکنش به مدرنيسم آشکار گرديد. پروتستان‌ها تأکيد داشتند که ظاهر کتاب مقدس نه تنها در امور مربوط به ايمان و اخلاقيات حجت مي‌باشد، بلکه عبارات تاريخي دقيق آن نيز که اساس باور ديني مسيحي در چنين آموزه‌هايي نظير: خلقت گيتي، بکر زايي، معاد جسماني، کفاره بوسيله مرگ فديه‌وار مسيح و بازگشت دوباره او نهفته است؛ قابل استناد مي‌باشد[5].
واژه بنيادگرايي براي نخستين بار در مورد پروتستان‌هاي آمريکايي به کار برده شد. مسيحيت انجيلي که عنوان ديگري براي بنياد‌گرايان است، در دهه دوم قرن بيستم به يک جريان سياسي و ديني در برابر اصول و آموزه‌هاي مدرنيسم تبديل گشت. مهم ترين آموزه‌هاي بنيادگرايي ديني مسيحي در آمريکا عبارت بودند از:
§ متن و الفاظ کتاب مقدس به همان صورتي که خداوند فرستاده است، مي‌باشد. روشن است که اين عقيده با باورهاي رايج و رسمي مسيحيان امروز که کتاب مقدس را نوشته حواريون و رسولان پس از به صليب کشيده شدن عيسي (عليه السلام) مي‌دانند، تعارض دارد؛
§ مبارزه با الهيات مدرن و هر گونه اقدام براي سکولاريزه کردن جامعه مسيحي؛
§ زندگي تحول يافته معنوي با شاخصه رفتار اخلاقي و تعهد شخصي، مثل قرائت کتاب مقدس، دعا و نيايش، تعصب به مسيحيت و ماموريت‌هاي ديني.[6]
بنيادگرايي با توجه به اينکه در مقابله با مدرنيسم شکل گرفت، کليه مظاهر مدرن را طرد کرده و تلاش کرد جمودي خاص بر ظاهر تحريف شده کتاب مقدس داشته باشد. به عبارت ديگر، بنياد‌گرايان گروهي قشر‌گرا هستند که مخالف پيشرفت علوم مادي و به ظاهر متضاد با کتاب مقدس هستند. با اينکه بنياد‌گرايان امروز، تفاوت اساسي با بنياد‌گرايان اوليه دارند، لکن تفسير ظاهري رخدادهاي بين‌المللي و پيش گويي حوادث آينده با تأکيد بر کتاب مقدس، از ويژگي مشترک ايشان با بنياد‌گرايان نخستين مي‌باشد. برخي از مستشرقين و به پيروي از آنها روشنفکران مسلمان غرب زده، اين واژه ارتجاعي را در رابطه با گروه‌هاي اسلامي که براي مبارزه با غرب به اوج بيداري رسيده و دست به قيام و مقاومت در برابر مظاهر تمدني غرب زده‌اند، به کار مي‌برند. امروزه اسلام گرايان که با اسلام سياسي اقدام به مبارزه با امپرياليسم فرانو مي‌نمايند، بنياد‌گرا و مرتجع شمرده مي‌شوند. نويسندگاني چون ساگال و ديويس تلاش کرده‌اند که از بنيادگرايي به مثابه يک مقوله تحليلي استفاده نموده و سه ويژگي عمده را براي آن برشمارند تا همه اقسام بنيادگرايي از جمله بنيادگرايي اسلامي را که غرب به بيداري اسلامي تحت عنوان اسلام سياسي اطلاق مي‌کند، شامل شود:
· طرحي براي کنترل بدن زنان؛
· شيوه کار سياسي است که کثرت‌گرايي را رد مي‌کند؛
· نهضتي است که به طور قاطع از ادغام دين و سياست به عنوان ابزاري براي پيشبرد اهداف خود حمايت مي‌کند.[7]
بابي سعيد پس از نقل اين ويژگي‌ها به نقد و بررسي آنها پرداخته و در نهايت به اين جمع‌بندي مي‌رسد که نمي‌توان اين ويژگي‌ها را اختصاصي بنيادگرايي دانست بلکه اين خصوصيات عام و کلي به نظر مي‌رسند.
ويژگي اول: از آنجا که حکومت‌هاي مختلفي همچون رضا خان در ايران، آتاتورک در ترکيه که به کشف حجاب زنان دست زدند و قوانين منع حجاب در برخي از کشورهاي مدعي دمکراسي و آزادي مانند کشور فرانسه که از ورود زنان محجبه به مدارس و محل کار ممانعت به عمل مي‌آورد، همه تلاش مي‌کنند تا نوعي کنترل بر بدن زنان داشته باشند و از اين رو اين مورد از ويژگيهاي انحصاري بنيادگرايي نيست.
ويژگي دوم: جزم انديشي و عدم قبول کثرت گرايي تنها از خصوصيات بنياد‌گرايان نيست بلکه به تعبير بابي سعيد، واقعيت اين است که جزم انديشي را در تمام جريانات زندگي امروز و در بسياري از مکاتب مي‌توان مشاهده کرد. اساساً نگاهي که غرب مغرور از برتري تکنولوژيکي، اقتصادي و نظامي به شرق به ويژه کشورهاي اسلامي دارد، در همين راستا قابل توجيه است. اينکه سردمداران آمريکا مدعي مي‌شوند که در دنيا يا افراد با ما هستند يا عليه ما، حاکي از نگاه مطلق به خود و عقب ماندگي و عدم فرهيختگي ديگران مي‌باشد که آمريکا تلاش مي‌کند تا با اجراي پروژه‌هاي مختلفي همچون جهاني شدن و طرح خاورميانه بزرگ، مطلق انديشي خود در عرصه‌هاي سياسي (دموکراسي سازي آمريکايي)، اقتصادي (سرمايه داري غربي) و اجتماعي- فرهنگي به تمام دنيا از جمله کشورهاي مسلمان نشين خاورميانه اعمال کند.
ويژگي سوم: روند سکولاريزاسيون و تفکيک دين از سياست و به تعبير ديگر، جدايي حوزه عمومي از حوزه خصوصي محصول دوره مدرن غرب است که با اين قرائت توانست دين را به حوزه فردي تقليل دهد و عرصه سياست را با آزادي لجام گسيخته و رها از هر قيد ديني و اخلاقي در پيش گرفت. روشن است که تفکيک بدين معني را آموزه‌هاي راستين کليسا (همانند آنچه که در قرون وسطي و حاکميت کليسا بر غرب شاهد آن بوديم.) و همچنين با فاکتورهاي پسا‌مدرن سازگار نيست[8].
بنابراين، سه خصيصه فوق که براي بنيادگرايي شمرده‌اند، منحصر در اين مورد نبوده و شامل گروه‌هاي ديگر، دولتها و اديان مختلف نيز مي‌شود. لذا بنياد‌گرايان همواره در عرف سياست به کساني اطلاق مي‌شود که قائل به ظاهر کتاب مقدس بدون کاربست عقل و دانش بوده و تفاسير قشري از آن ارائه مي‌نمايند. مسيحيان صهيونيست از مصاديق بارز اين تفکر شمرده مي‌شوند. واژه مناسب براي جنبش‌هاي اسلامي که از اصول و بنيان‌هاي ديني خود دفاع مي‌کنند، اصول گرايي است که به معني پايبندي به مسلمات دين اسلام و استفاده از مظاهر تمدني دنيوي تا جايي که به اصول و ارزشهاي ديني آسيبي نرساند.
پروتستانتيزم
همزمان با پديدار شدن جنبش اصلاح ديني مارتين لوتر در قرن شانزدهم، نطفه اوليه صهيونيسم مسيحي منعقد شد. واژه پروتستانتيزم از ابتکارات مجمع دوم اشپاير[9] در فوريه سال 1529 است. در اين مجمع تصميم گرفته شد به مدارا و تساهل با پيروان لوتر در آلمان پايان داده شود. در آوريل همان سال، شش تن از شاهزادگان آلمان به همراه چهارده شهر، ضمن دفاع از آزادي انديشه و حقوق اقليت‌هاي ديني به اين تصميم سرکوب گرانه اعتراض کردند. اصطلاح پروتستانتيزم از اين اعتراض گرفته شده است. از اين رو کاربرد اصطلاح پروتستان (معترض) در مورد افراد يا حوادث پيش از آوريل سال 1529 به عنوان پديد‌آورندگان نهضت اصلاح‌گرايي پروتستاني، تا حدي نادرست است.[10] ". هر چند خود نهضت اصلاح ديني هم به نوبه خود از عوامل متعددي متأثر بوده است براي نمونه چنانچه آليستر مک گراث Alister E. McGrath در کتاب "درآمدي بر انديشه اصلاح ديني" استدلال مي‌کند، دو جريان فلسفه مدرسي[11] قرون وسطي و اوج گيري اومانيسم همگام با عصر نوزايي غرب، در پيدايش نهضت اصلاح ديني بيشترين تأثير را داشته است.
پروتستانتيزم: رستاخيز عبري
چنانکه گفته شد، تبار جنبش بزرگ مسيحيان يهودي در اصل به جنبش "اصلاح ديني" در اروپاي قرن شانزدهم برمي‌گردد. از اين جنبش معمولاً به "رستاخيز عبري" يا يهودي تعبير مي‌شود به گونه‌اي که نگرش‌هاي جديد به گذشته و حال و آينده يهوديان از آن نشأت مي‌گيرد. امروزه ديگر کسي يهود را مستوجب لعن ندانسته و آنان را ياغي و سرکش و قاتلان عيسي مسيح تلقي نمي‌کند.
پس از قرن شانزدهم و اصلاح ديني، اختلاف عميق فکري در بين دو شاخه مسيحيت سنتي (کاتوليک) و مسيحيت جديد (پروتستان) پديدار شد. پروتستانيزم در اروپا سرآغاز بزرگترين انحراف در دين مسيحيت بود. مارتين لوتر[12] رهبر جنبش اصلاح ديني در طول زندگي خود بسيار تحت تاثير کتاب عهد قديم(تورات) بود. وي سعي مي‌کرد تا تفسيري از کتاب عهد جديد (انجيل) ارائه کند که مطابق با نظريات تورات باشد. اين در حالي است که انجيل بايد مفسر تورات مي‌بود نه بالعکس. اين مسأله در زمان خود لوتر نيز سر و صداي بسياري کرد. لوتر در کتاب خود تحت عنوان "مسيح يک يهودي، زاده شد" (1523) نوشت: "يهوديان خويشاوندان خداوند ما (عيسي مسيح) هستند، برادران و پسر عموهاي اويند. روي سخنم با کاتوليک هاست. اگر از اينکه مرا کافر بناميد خسته شده‌ايد، بهتر است مرا يهودي بناميد."[13]
يکي از اساسي‌ترين اختلافات بين کاتوليک‌ها و پروتستان‌ها در طرز تلقي از يهود و عملکرد آنها هويدا شد. به اين بيان که کليساي کاتوليک بر اين باور بود که آنچه به عنوان "امت يهود" از آن ياد مي‌شود به پايان رسيده است و پروردگار براي مجازات يهوديان به خاطر کشتن مسيح، آنان را از فلسطين به بابل تبعيد نمود. کليساي کاتوليک پيش‌گويي‌هاي مرتبط به بازگشت يهود را بازگشت از بابل مي‌دانست که عملاً توسط کورش پادشاه ايران تحقق يافت. ولي جنبش اصلاح پروتستان با مطرح کردن آيين "خود کشيشي" و طرد قرائت واحد کليسا از متون ديني مقدس، به نوعي پلوراليسم ديني منتهي شد که يهوديان در کنار آنان رسميت يافته و قدرت مانور فراواني پيدا کردند. پروتستان‌ها، يهوديان را قوم برگزيده تلقي کرده و عهد قديم را مرجع اصلي اعتقادات خويش محسوب نمودند[14]. هدف لوتر هدايت يهوديان به آيين پروتستان بود ولي در عمل، اين مسيحيان بودند که جذب يهوديان شده و به جمع حاميان يهود روز به روز افزوده شد. لذا لوتر بعدها در کتاب ديگر خود به نام دروغ گويي‌هاي يهود (1544) نفرت خود را از يهوديان بيان مي‌کند و مي‌خواهد که آنان را از آلمان اخراج کنند.
اسطوره گرايي غرب
انديشه اسطوره‌اي همواره در بين غربيان حتي پس از گذار از قرون به اصطلاح تاريک وسطي و رسيدن به خرد مدرنيته، وجود داشته و دارد. از اولين روزهاي کشف قاره آمريکا به دست کريستف کلمب که وي معتقد بود سفرهاي او بخشي از سناريوي هزاره مسيحايي است و نهايتاً به آزادي قدس از دست مسلمانان و بازسازي معبد خواهد انجاميد، تا امروز که نظم نوين جهاني و جهاني سازي مطرح است، آمريکا در انديشه اسطوره‌اي و غير واقع بينانه خويش گرفتار است و جهان را به سمت آينده‌اي مجازي که کنترل آن در دستان توانمند ايالات متحده باشد، پيش مي‌برد. کلمب در يکي از تأليفات خود به نام پيش گويي‌ها مي‌نويسد: " که او به ملکه ايزابل گفته است طلاهايي را که در سرزمين جديد مي‌يابد براي بازسازي هيکل سليمان اختصاص خواهد داد تا اين معبد به کانون کره زمين تبديل شود.[15]"
در واقع مي‌توان ريشه اسطوره گرايي مسيحي را به اصل الهيات تثليثي مسيحيت برگرداند. نگاه اسطوره‌اي به عيسي که آنرا تا مقام الوهيت بالا برده و پسر خداوند مي‌خوانند به عقيده غالب مؤمنان مسيحي درست به نظر مي‌رسد. هر چند کساني مثل آرچيبالد رابرتسون Archibald Robertson در کتاب عيسي اسطوره يا واقعيت[16] تلاش نموده‌اند تا با استناد به اناجيل اربعه و ساير متون صدر مسيحيت اجماعي بودن الوهيت عيسي را زير سؤال برده و دلايلي بر تاريخي بودن وي که دال بر انسان بودن عيسي مي‌کند که بعدها به عنوان پسر خدا خوانده شده گردآوري کرده است، عمده مسيحيان بر باور شخصيت اسطوره‌اي عيسي پاي مي‌فشارند.
همانگونه که اشاره شد تفکر اسطوره‌اي بر سرتاسر زدگي غرب سايه افکنده است. در دوران نوزايي و از همان ابتداي شکل گيري پروتستانتيزم، ما شاهد يک نوع نگاه اسطوره‌اي به لوتر رهبر جنبش اصلاح ديني، در آلمان هستيم که او را منجي مردم از تسلط کليسا معرفي کرده و اومانيست‌هايي که تأثير فزاينده‌اي بر نهضت اصلاح ديني داشتند، "اين نهضت به رهبري لوتر را تحت الهام و هدايت الهي مي‌دانستند.[17]"صهيونيسم مسيحي نيز با شناسايي کانون‌هاي قدرت در جهان و نفوذ در آنها، تلاش دارد تا به منظور کسب قدرت و اعمال هژموني بر جهان، طرح‌ها و ايده‌هايي را ارائه دهد که منافع مشترک قدرت‌هاي بزرگ و اسرائيل را برآورده سازد.
پس‌زمينه تاريخي
مسيحيت از قرن اول تا سوم ميلادي همواره از دريچه يهود نگريسته مي‌شد و يهوديان اجازه عرض اندام به مسيحيان به عنوان پيروان دين جديد نمي‌دادند. تا اينکه در قرن سوم، شاهد به ثمر نشستن فعاليت‌هاي ضد يهودي پولس هستيم که در رهايي مسيحيت از چنگال يهوديان نقش به سزايي داشته است. پيروزي آيين مسيحيت پولسي منجر به ظهور روحيه جديدي در قرن سوم و چهارم گرديد. روحيه‌اي که کليسا را برآن داشت تا خود را "اسرائيل جديد" ناميده و جانشيني قوم برگزيده خداوند را مطرح کند. کليسا سقوط اورشليم و فروپاشي دولت يهودي را مجازاتي از جانب خداوند براي يهوديان مي‌دانست؛ زيرا به اعتقاد ايشان، يهوديان بودند که مسيح را به صليب کشيدند و به دليل بي ايماني و خيانت مستوجب لعن و نفرين الهي بودند. به اين ترتيب کليسا کليه فضايل و برکاتي را که پيش از اين به قوم اسرائيل تعلق داشت به نفع خود مصادره نمود.
در سال 339، بازگشت به آيين يهود جرمي سنگين تلقي شد و اين عمل در صورت تحقق تحت تعقيب قانون قرار مي‌گرفت. در طول قرون وسطي، يهوديان بيشترين فشار را از سوي مسيحيان تحمل نمودند و شايد تلخ ترين دوره تاريخي يهود که هرگز از ذهن آنها پاک نخواهد شد، همين دوره باشد. يهوديان را وادار ساختند تا به صورت گروه‌هاي منزوي و محاصره شده در شهر‌ها زندگي کنند و لباس‌هايي متفاوت از مسيحيان پوشيده و کلاه خاصي بر سر بگذارند.اين کار براي آن صورت مي‌گرفت که همگان آنها را شناخته و در تعاملات اجتماعي خويش با آنها دقت لازم را بنمايند. يهود با عناويني چون "شياطين" و "قاتلان مسيح" مورد خطاب قرار مي‌گرفتند. آنان متهم بودند که کودکان مسيحي را مي‌کشتند تا از خون آنان به جاي شراب در مراسم عيد فصح استفاده کنند.
در سال 1095 هنگامي که پاپ اريان دوم، آغاز حمله صليبي را اعلام کرد تا قدس را از دست مسلمانان برهاند، يهوديان خائن مورد ظلم و ستم صليبي‌ها قرار گرفتند و هزاران نفر از يهوديان به دليل آنکه از پذيرفتن غسل تعميد سر باز زدند، کشته شدند. خانم باربرا توچمان مورخ يهودي در کتاب خود به نام کتاب مقدس و شمشير[18] به دشمني وسيع با يهوديان در اروپا که در طول جنگ‌هاي صليبي به نقطه اوج خود رسيد، اشاره مي‌کند. در پايان قرن يازدهم، تشکل‌هاي يهودي در اروپا متلاشي شدند. يهود در سال 1290 ميلادي از انگلستان طرد شد. در نيمه قرن سيزدهم تلمود در پاريس سوزانده شد، در پايان قرن چهاردهم کليه يهوديان از فرانسه اخراج شدند. يهودياني که در شبه جزيره ايبري از پذيرش مسيحيت خودداري کردند در سال 1492 از اسپانيا و در سال1497 از پرتغال اخراج شدند. در آلمان و ايتاليا نيز يهوديان در اردوگاه‌هايي محاصره شدند تا نتوانند با مسيحيان ارتباط برقرار کنند، و بسياري از فعاليت‌هاي آنان ممنوع شد[19]. به نحوي بود يهوديان دوره سياهي را در جهان سپري کرده و روزنه‌هاي اميدي را در آنسوي رنسانس براي خود مشاهده کردند. نوزايي علمي و صنعتي اروپا و تولد مکتب جديدي به نام پروتستانيسم بوسيله مارتين لوتر زمينه بر صدر نشستن تدريجي يهوديان را به ايشان اهدا نمود.
عصر نوزايي يهوديان مسيحي
پراکندگي يهوديان در سرتاسر جهان و تلاش پيگير ايشان در توسعه و بسط عقايد و آموزه‌هاي يهوديت، و از سوي ديگر همزماني اين تلاش‌ها با دوره اصلاحات در اروپا سبب گرديد تا اقداماتي نظير ترجمه و شرح کتاب مقدس از زبان اصلي عبري و بسط عرفان و فلسفه يهودي و تبليغ آيين يهود شتاب بيشتري به خود گيرد. شايد بتوان ادعا کرد که نقش يهود در بوجود آمدن رنسانس بسيار برجسته بوده است حتي "برخي از مسيحيان جديد همچون جان لوئيس فيف تأثير زيادي در نهضت رنسانس اروپا در بين انديشمندان ليبرال اروپايي داشتند.[20]" در واقع پيوند‌هاي اوليه مسيحيان با يهوديان که هسته اوليه جنبش صهيونيسم مسيحي را شکل مي‌دهد، در اواخر قرن پانزدهم و اوايل قرن شانزدهم رخ داد.
نقش تاريخي يهودياني که با آغاز عصر نوزايي فرصت عرض اندام بيشتري يافته و خود را "مسيحيان جديد" ناميدند، در ابتداي قرن شانزدهم نمود فزاينده‌اي يافت. آنان اين باور را مطرح کردند که با آمدن مسيح در آغاز هزاره خوشبختي، تاريخ الهي نيز به زودي آغاز خواهد شد و لذا در بين الهيون و انديشمندان مذهبي تفسيرهاي جديدي از کتاب دانيال (عهد عتيق) و مکاشفه يوحنا (عهد جديد) صورت گرفت. به تصور مسيحيان جديد، روي آوردن يهوديان به مسيحيت و ظهور مجدد قبايل ناپديد شده اسرائيل آخرين گامهاي پايان تاريخ بشريت محسوب مي‌شود؛ لذا حوادث بزرگي را نظير: بازگشت يهود به سرزمين صهيون، بازسازي معبد و تأسيس مجدد حکومت خداوند بر زمين در اورشليم به اين امر مرتبط ساختند. به اين ترتيب مسيحيان يهودي که اعتقاد داشتند فرارسيدن هزاره نزديک است، يهوديان را شريکاني تلقي کردند که براي پديد آوردن حوادث بزرگ پيش از آمدن عيسي مسيح از آنان بي نياز نيستند. لذا همکاري و همگرايي هرچه بيشتر اين دو آيين ريشه ديني عميقي داشته و برداشت تحريف شده از تورات و انجيل به شدت تبليغ و بدان جامعه عمل پوشيده شد.
تولد صهيونيسم مسيحي
صهيونيسم مسيحي به معني وجود تفکر بنياد‌گرايانه، بسيار کهن تر از دولت مدرن اسرائيل و حتي جنبش صهيونيست يهودي است. چنانچه اشاره شد، بارور شدن عقايد اين جنبش به قرون پس از ترجمه کتاب مقدس به زبان بومي بر مي‌گردد که آنرا خارج از سلسله مراتب کليسا در دسترس مردم قرار داد تا کتاب مقدس را خوانده و پيغام‌هاي آنرا باز تفسير نمايند. ايده تأسيس دولت يهودي در فلسطين که نشانه آمدن دوباره مسيح است، در گفتار و نوشتار‌هاي رهبران و حکماي پروتستان در قرن هفدهم سنديت پيدا کرد.
از قرن نوزدهم، اين طرح‌ها از سوي مسيحيان پروتستان به صورت يک رهيافت پيش داورانه نسبت به پيش گويي‌هاي کتاب مقدس و تأسيس چنين دولتي درآمد. صهيونيست برجسته انگليسي، لورد آنتوني آشلي کوپرLord Anthony Ashley Cooper براي اولين بار گفت: "فلسطين کشوري بدون ملت براي ملتي بدون کشور است." بعد‌ها صهيونيست‌هاي يهودي اين شعار را با الهام از سخن کوپر براي خود قرار دادند که " سرزميني بدون مردم براي مردمي بدون سرزمين"[21]. جنبش اصلاح پروتستان هنگامي که از تبديل آيين يهودي به پروتستانتيزم مأيوس شد شعار بازگشت يهوديان به فلسطين را براي رهايي از دست آنان مطرح ساخت و اين در واقع اعلام تأسيس مسيحيت صهيونيست بود[22]. در نيمه سال 1600، پروتستان‌ها شروع به نوشتن پيمان‌نامه‌هايي کردند که در آنها به کليه يهوديان اخطار شده بود اروپا را به مقصد فلسطين ترک کنند و اليور کرمول Oliver Cromwel به عنوان متولي کشورهاي مشترک‌المنافع بريتانيا که به تازگي تأسيس شده بود، اعلام کرد "حضور يهوديان در فلسطين زمينه را براي آمدن دوباره مسيح آماده خواهد ساخت.[23]" جان لاک در کتاب تعليقات بر رساله‌هاي پولس قديس مي‌نويسد: "پروردگار قادر است که همه يهوديان را در کشور واحدي جمع کند و آنان را در ميهن خود در رفاه و شکوفايي قرار دهد."[24]اسحاق نيوتون در کتاب ملاحظاتي درباره پيش گويي‌هاي دانيال و مکاشفات يوحناي قديس نوشته است: "يهوديان به وطنشان باز خواهند گشت ... نمي‌دانم چگونه اين کار انجام خواهد شد. بايد بگزاريم زمان اين امر را تفسير کند." [25]و يا ژان ژاک روسو در کتاب اميل (1762) آورده است: "ما انگيزه‌هاي دروني يهود را هرگز نخواهيم شناخت مگر اينکه ايشان صاحب کشوري آزاد باشند و خود مدارس و دانشگاه‌هايشان را اداره کنند."[26]امانوئل کانت نيز يهوديان را فلسطيني‌هايي مي‌داند که در ميان آلماني‌ها زندگي مي‌کنند[27].
صهيونيسم مسيحي Christian Zionism يك پديده جديد ديني سياسي در مسيحيت بود كه براي اولين بار توسط كليساي انگليس در اواخر قرن نوزدهم ميلادي به وجود آمد. پروتستان هاي مقيم آمريكا و انگليس اين جريان نوظهور را «عملي نمودن خواسته هاي مسيح» و «عملي نمودن پيشگويي‌هاي انجيل» نيز مي‌نامند. در اين زمينه در اواخر قرن نوزدهم مطابق افكار جديد جان داربي انگليسي، يك مفسر معروف انجيل از آمريكا به نام سايرس اسكوفيلد Cyrus Scofield تفسير انجيل را تحرير كرد و تفسير انجيل وي امروزه معتبرترين تفسير انجيل براي پروتستان هاي سراسر جهان محسوب مي شود و بهترين مرجع براي انجيل شناخته شده است.
پيروان اين مكتب خود را از مبلغان انجيل دانسته و معتقدند که پيروان اين مكتب مسيحيان دوباره متولد شده‌اند که فقط اينان اهل نجات خواهند بود و ديگران هلاك خواهند شد. از ويژگي هاي ممتاز پيروان اين مكتب اعتقاد راسخ و تعصب خاص به صهيونيسم مي باشد و تعصب اين مسيحيان به صهيونيسم بيش از صهيونيست هاي يهودي مقيم اسرائيل و آمريكا مي باشد.[28]مي توان گفت که صهيونيسم مسيحي، ابزار ايدئولوژيکي براي انتقال حمايت بين‌المللي تنها از يک دولت يهودي در فلسطين است. نبايد فراموش کرد که مجمع عمومي سازمان ملل چگونه در سال 1975، قطعنامه 3379 را که در آن صهيونيسم به نژاد پرستي و تبعيض نژادي تعريف شده، تصويب کرد.[29]
شايد بتوان گفت که عمده ترين کتابي که در آن، هدف صهيونيستي از تشکيل اسرائيل به عنوان يک دولت آپارتايد به نقد کشيده شده است، اثر يوري ديويس است.[30] صهيونيسم مسيحي معاصر واکنشي به اين نقد جهاني از صهيونيسم است. براي مثال، در سال 1967 در پي تصويب قطعنامه 242 توسط سازمان ملل در اعتراض به اشغال کرانه باختري و بيت‌المقدس فلسطيني از سوي اسرائيل، در حاليکه جامعه بين‌الملل سفارت‌خانه‌هاي خود را در اورشليم بستند، سفارت مسيحيت بين‌الملل براي نشان دادن حمايت خود از اسرائيل به اورشليم منتقل گرديد.
مسيحيت صهيونيست در پايان قرن نوزدهم به صورت جريان عميقي در فرهنگ غرب رسوخ نمود و از آن زمان به بعد از ميدان کلام و فلسفه و ادبيات و رمز و راز به صحنه سياست تغيير جهت داد.
شاکله فکري جنبش صهيونيسم مسيحي و اصول اعتقادي آن
صهيونيست‌هاي مسيحي يک باور اساسي دارند و آن دفاع سرسختانه از کيان اسرائيل مي‌باشد. آنها بر اين باورند که دولت مدرن اسرائيل و به طور کلي صهيونيسم، فرمان الهي بوده و تکميل وعده خداوند به ابراهيم مي‌باشد[31]. " من کساني را که ترا تقديس کنند، تقديس خواهم کرد و هر آنکس که ترا دشنام دهد، او را لعنت خواهم کرد، و همه مردمان بواسطه تو تقديس خواهند شد."[32] براي همين هيل ليندسکي ادعا نموده است که " کانون همه پيشگويي‌هاي وحياني، دولت اسرائيل است."[33]به عبارت ديگر، صهيونيست‌هاي مسيحي خود را به مثابه مدافعاني براي ملت يهود مخصوصاً دولت اسرائيل مي‌دانند. اين حمايت، آنها را ر‌ودرروي کساني قرار مي‌دهد که به فکر نقد و يا دشمني با اسرائيل هستند.[34]
اين جنبش، دفاع از اسرائيل را در قالب دو واژه هزاره گرايي millennialism و تقدير گرايي dispensationalism تحليل مي‌کنند که توجه به آنها، به راحتي مي‌تواند معرف باورها و طرز فکر صهيونيسم مسيحي باشد. هزاره گرايي بر اين امر تأکيد دارد که در ابتداي هر هزار سال، يک منجي از سوي خداوند مي‌آيد و دين خداوند را نصرت داده و مؤمنان را از دست ظالمان رها مي‌نمايد. بر اين اساس است که مبلغان اين جنبش آمدن مسيح را در ابتداي هزاره سوم ميلادي پيش گويي کرده و جهان را در آستانه ظهور فرض مي‌کنند. واژه ديگري که مي‌تواند به خوبي دکترين صهيونيست‌هاي مسيحي را توضيح دهد، تقدير گرايي يا اعتقاد به خواست الهي است. به نظر تقديرگرايان، خداوند براي پايان جهان طرح دارد و همه بايد تسليم تقدير و طرح الهي باشند. ايشان بر اين باورند که هفت گام بلند در پيشگويي‌هاي کتاب مقدس براي آينده جهان مطرح شده است:
1. بازگشت يهوديان به فلسطين؛
2. تأسيس دولت يهودي؛
3. جهاني بودن مواعظ انجيل که شامل اسرائيل نيز مي‌شود؛
4. سرخوشي مؤمنين کليسا وقتي که وارد بهشت مي‌شوند؛
5. رنج و محنتي که بمدت هفت سال مؤمنيني را که در زمين باقي مانده اند، عذاب خواهد داد و يهوديان مورد ستم قرار خواهند گرفت. خوبان بر عليه نيروهايي که "ضد مسيح" Antichrist آنها را رهبري ميکند، جنگي براه خواهند انداخت.
6. نبرد آرماگدون در دشت مجيدو در اسرائيل برپا خواهد شد.
7. شکست ضد مسيح و ارتش او و به دنبال آن ايجاد پادشاهي سرشار از صلح مسيح به مرکزيت اورشليم. اين پادشاهي بوسيله يهودياني که همگي مسيحي شده و مسيحيان مؤمن اداره خواهد شد.[35]
کتاب "سياره بزرگ و فقيد زمين " The Late Great Planet Earthاثر هال ليندسي Hal Lindsey که بهترين شارح اين عقيده است، از سوي رهبران برجسته تقديرگرا_ بنيادگرا مورد تمسک قرار گرفته است. باور اسطوره‌اي ديگري که اين گروه ادعا دارد، اين است که آنها در آرزوي جبران "يهودي سوزي" Holocaust و پيشينه "سامي ستيزي" Anti-Semitism در مسيحيت هستند.
اسطوره‌اي به اين معني که صهيونيسم مسيحي از سويي مسيحيان را برتر از يهوديان مي‌دانند که همه يهوديان در پايان جهان بايد به مسيحيت ايمان داشته باشند تا زنده مانده و مشمول الطاف عيسي شوند و از سوي ديگر، به يهوديان به مثابه ملت برگزيده خداوند نگاه کرده و آنان را ابزاري براي آمدن دوباره مسيح مي‌دانند.
باور هفت مرحله‌اي بودن پايان تاريخ از نظر اين جنبش، مستلزم تحقق حوادثي است که مي‌بايست تا ظهور دوباره مسيح به وقوع بپيوندد و پيروان اين مكتب وظيفه ديني دارند براي تسريع در عملي شدن اين حوادث كوشش نمايند. اين حوادث، عبارتند از:
1- يهوديان از سراسر جهان بايد به فلسطين آورده شوند و كشور اسرائيل در گستره اي از رودخانه نيل تا رودخانه فرات به وجود آيد و يهودياني كه به اسرائيل مهاجرت نمايند اهل نجات خواهند بود.
2- يهوديان بايد دو مسجد "اقصي" و "صخره" در بيت المقدس را منهدم كنند و به جاي اين دو مسجد مقدس مسلمانان، معبد بزرگ را بنا نمايند (از سال 1967 تا به حال دو مسجد اقصي و صخره در بيت المقدس بيش از صدبار مورد حمله يهوديان و مسيحيان صهيونيست قرار گرفته است).
3- روزي كه يهوديان مسجد اقصي و مسجد صخره در بيت المقدس را منهدم كنند، جنگ نهايي مقدس (آرماگدون) به رهبري آمريكا و انگليس آغاز شده، در اين جنگ جهاني تمام جهان نابود خواهد شد.
4- روزي كه جنگ آرماگدون آغاز شود، تمامي مسيحيان پيرو اعتقادات «عملي نمودن خواسته هاي مسيح» كه مسيحيان دوباره تولد يافته مي باشند، مسيح را خواهند ديد و توسط يك سفينه عظيم از دنيا به بهشت منتقل مي شوند و از آنجا همراه با مسيح نظاره گر نابودي جهان و عذاب سخت در اين جنگ مقدس خواهند بود.
5- در جنگ آرماگدون زماني كه ضدمسيح (دجال) در حال دستيابي به پيروزي است، مسيح همراه مسيحيان دوباره تولد يافته در جهان ظهور خواهد كرد و ضد مسيح را در پايان اين جنگ مقدس شكست مي دهد و حكومت جهاني خود را در مركزيت بيت المقدس بر پا خواهد ساخت و معبدي كه به جاي مسجد اقصي و صخره در بيت المقدس- كه توسط مسيحيان و يهوديان قبل از آغاز جنگ آرماگدون ساخته شده- محل حكومت جهاني مسيح خواهد بود.
6- دولت صهيونيستي اسرائيل با كمك آمريكا و انگليس مسجد اقصي و مسجد صخره در بيت المقدس را نابود خواهد كرد و معبد بزرگ به دست آنان در اين مكان ساخته خواهد شد و اين رسالت مقدس به عهده آنها مي باشد.
7- اين حادثه پس از سال 2000ميلادي حتماً اتفاق خواهد افتاد.
8- قبل از آغاز جنگ آرماگدون، رعب و وحشت جامعه آمريكا و اروپا را فراخواهد گرفت.
9- قبل از ظهور دوباره مسيح، صلح در جهان هيچ معني ندارد و مسيحيان براي تسريع در ظهور مسيح بايد مقدمات جنگ آرماگدون و نابودي جهان را فراهم نمايند.[36]
با توجه به پيش گويي‌هاي کتاب مقدس و حوادث که به عنوان مقدمه ظهور مسيح بايد رخ دهد، رهيافت‌هايي توسط اين جنبش مطرح است که به سه مورد کلي آن اشاره مي‌کنيم:
1- احساس برگزيدگي الهي: آنها معتقدند خداوند آنها را برگزيده تا همه انسان‌ها را نجات دهند و راه نجات آنها از بلاياي آخرالزمان پيروي از مسيحيت است. چنانچه بوش به مثابه يکي از صهيونيست‌هاي مسيحي، در سخنان خود مي‌گويد: "ايالات متحده فراخوانده شده تا آزادي را که يکي از مواهب الهي است، به تمام مخلوقات در سراسر جهان ارزاني کند."
2- احساس عميق نسبت به اينکه اکنون در آستانه آخرالزمان هستيم: از سال 1916 رؤساي جمهور امريکا تحت تأثير اين گروه، با اين مفهوم آشنا و به آن معتقد شدند. اولين رئيس جمهوري که به اين مفهوم ايمان آورد، ويلسون بود. رؤساي جمهور ديگر نيز به صورت جدي دنبال مي کردند. معروف است که مي گويند آرزوي ريگان آغاز جنگ آرماگدون به دست او بوده است.
3- تنها راه فهم و درک کامل و مطلق در بنيادگرايي است و سايرين در اين باره در اشتباه اند.[37]
همانگونه که ملاحظه نموديد، صهيونيست‌هاي مسيحي به دو نکته عقيدتي بسيار پافشاري مي‌کنند. نکته اول، بازگشت يهود به فلسطين و تأسيس دولتي به نام اسرائيل در سرزمين موعود مي‌باشد. شايد علت آنرا به نظرگاه مسيحيان به جايگاه يهود بتوان ارتباط داد. ايشان معتقدند:
1ـ يهوديان‌ امت‌ برگزيده‌ي خدا هستند، لذا همه‌ كساني‌ كه‌ به‌ يهوديان‌ دعا مي‌كنند، خدا به‌ آن‌ها بركت‌ مي‌دهد،
2 ـ خدا در طرح‌ كلي‌ خود درباره‌ي هستي‌، جايي‌ براي‌ اعراب‌ فلسطيني‌ در نظر نگرفته‌، توجه‌ خدا تنها معطوف‌ به‌ يهوديان‌ است‌،
3 ـ خدا در همه‌ كارهايي‌ كه‌ اسرائيل‌ انجام‌ مي‌دهد، دستي ‌دارد، يعني‌ خداوند هميشه‌ در طرف‌ اسرائيل‌ است‌،
4 ـ اسرائيل‌، تو را دوست‌ مي‌داريم‌، چون‌ خدا تو را دوست‌ دارد و اگر عرب‌ها دشمن ‌اسرائيل‌اند، پس‌ دشمن‌ خدايند،
5 ـ خداوند به‌ اين‌ دليل‌ با آمريكا مهربان‌است‌ كه‌ آمريكا نسبت‌ به‌ يهوديان‌ مهربان‌ است‌ و
6ـ اگر ما پشتيباني‌ از اسرائيل‌ را رها كنيم‌، اهميت‌ خود را در نزد خداوند از دست‌ مي‌دهيم‌.»[38]
نکته دوم ايشان تأکيد بر جنگ جهاني آرماگدون است که خود را پيروز اين نبرد تلقي کرده و ضد مسيح در اين جنگ توسط مسيح شکست خواهد خورد. شايسته است مباحثي در جهت روشنگري در رابطه با محور آرماگدون آورده شود تا زواياي تاريک آن براي خوانندگان روشن گردد.
ريشه يابي الهيات آرماگدون
واژه آرماگدون يا هارمجدون، واژه‌اي يوناني است که به معني نبرد نهايي حق باطل در آخرالزمان است. همچنين نام شهري در منطقه عمومي شام است که بنا به آنچه در باب شانزدهم مکاشفات يوحنا عهد جديد آمده است، جنگي عظيم در آنجا رخ مي‌دهد و زندگي بشر در آن زمان به پايان خواهد رسيد. [39]
عمرو سلمان در مقاله خود رسالت آرماگدون بر اين باور است که طبق عقايد اعضاي جنبش تدبيري، ريشه اين کلمه عبري بوده و به معناي "تپه شريفان" مي‌باشد و آن تپه بزرگي است كه در شمال فلسطين واقع شده است.[40]
مسيحيان صهيونيست با تفسير اين عبارت يوحنا که گفته است: "و ايشان را به موضعي كه آن را به عبراني "هارمجدون" مي‌خوانند، فراهم آوردند."[41]به نفع خود و اطلاق هارمجدون به منطقه‌اي در في ما بين اردن و فلسطين اشغالي، معتقدند كه نبرد آخر‌الزمان در آنجا انجام مي‌شود و به تعبير برخي از تفاسير ايشان: تا دهانه اسبان، منطقه پر از خون خواهد شد و شواهد نشان دهنده آن است كه اين نبرد هسته‌اي خواهد بود. چه شواهدي غير از اينکه همه اين عقايد و نشانه‌هاي آنها بدعتي است که خود صهيونست‌هاي مسيحي براي نيل به اهداف سياسي و قدرت مآبانه شان، در دين ايجاد نموده اند. و بهترين شاهد بر مدعاي ما اين است که هيچ سخني از آرماگدون و جنگ پايان تاريخ در عهد عتيق نيامده است.
کتاب" آرماگدون: تدارک جنگ بزرگ" از برجسته ترين کتاب‌هايي است که در اين باب مي‌توان بدان اشاره نمود. خانم گريس هالسل نويسنده بنيادگراي مسيحي اين کتاب، براي فهم مفهوم آخرالزماني آرماگدون از کتاب "، سياره بزرگ و فقيد زمين" هال ليندسي بهره برده که در طول دهه 70، از پرفروش ترين کتابها بوده است[42]. وي در اين کتاب گزارشي از سفر کوتاه خود به سرزمين‌هاي اشغالي فلسطين داده و به اين جمع بندي مي‌رسد که هارمجدون از ترکيب "هار" به معني کوه و "مجدو" به معني شهري باستاني در کرانه غربي رود اردن شکل يافته که در طول تاريخ نبردگاه ميان اقوام مختلف از جمله اسرائيليان و کنعانيان بوده است. واژه آرماگدون با اينکه در عهد قديم نيامده و تنها يک بار در عهد جديد ذکر شده، توجه عموم صهيونيست‌هاي مسيحي را به خود جلب کرده است. نکته جالبي که هالسل از آن به عنوان باور غالب تقدير‌گرايان و کشيشان انجيلي ياد مي‌کند، هسته‌اي بودن جنگ آرماگدون مي‌باشد. استناد اين گروه به اين عبارت سفر حزقيال نبي است که مي‌گويد: "باران‌هاي سيل آسا و تگرگ سخت آتش و گوگرد، تكان‌هاي سختي در زمين پديد خواهند آورد، كوه‌ها سرنگون خواهد شد و صخره‏ها خواهد افتاد و جميع حصارهاي زمين منهدم خواهد گرديد، رويارو در برابر هر گونه وحشت".[43] همچنين از کشتار دو سوم يهوديان در اين جنگ خبر مي‌دهد که کلام خويش را از کتاب زکرياي نبي استفاده مي‌کند؛ "و خداوند مي‏گويد در تمامي زمين دو حصه منقطع شده خواهند مرد و حصه سوم در آن باقي خواهد ماند و حصه سوم را از ميان آتش خواهم گذرانيد و ايشان را مانند قال گذاشتن نقره، قال خواهم گذاشت و مثل مصفي ساختن طلا ايشان را مصفي خواهم نمود و اسم مرا خواهند خواند و من ايشان را اجابت نموده خواهم گفت كه ايشان قوم من هستند و ايشان خواهند گفت يهوه خداي ما مي‌‏باشد[44]."
گريس هالسل معتقد است که کشيشان مسيحي چون فالول، کلايد و ليندسي از فساد هر چه بيشتر براي زمينه سازي ظهور مسيح استقبال مي‌کنند. "با مسيح، به راه راست برو و روح خداوند در قلب تو تجلي خواهد كرد و بعد، پيش از آن كه تهديد ويران شدن جهان صورت بگيرد، تو به عنوان يك نفر رستگار شده، از زمين به ملكوت اعلا برده مي‏شوي. به نظر كلايد، نيازي نيست كه انسان براي از ميان بردن آلودگي محيط زيست شهرهاي خودمان و يا قحطي و گرسنگي همه گير در هندوستان و آفريقا كاري بكند. ما نبايد نگران گسترش يافتن سلاحهاي اتمي در دنيا باشيم. نيازي نيست كه سعي كنيم از جنگ ميان عرب‌ها و اسراييل جلوگيري كنيم؛ بلكه به جاي همه اينها، بايد دعا كنيم كه اين جنگ در بگيرد و همه دنيا را در كام خود بكشد، زيرا كه اين، بخشي از طرح‌هاي آسماني است[45]." تلاش براي به دست آوردن قدرت هر چه بيشتر با شعار هميشگي "هدف وسيله را توجيه مي‌کند" و استفاده ابزاري از باورهاي مذهبي مردم براي راضي نگه‌داشتن آنان از وضع موجود و عدم اعتراض بدان، از مشخصه‌هاي بارز صيهونيسم مسيحي است. يکي ديگر از پيامدهاي اعتقاد به الهيات هارمجدون، تجويز مسابقه تسليحاتي از جمله سلاح‌هاي کشتار جمعي و هسته‌اي بين کشورهاست. صهيونيست‌هاي مسيحي به صراحت اعلان مي‌کنند که "هارمجدون، در دنيايي كه خلع سلاح شده باشد، نمي‏تواند تحقق پذيرد.[46]" دولت‌ها و در رأس آنها ايالات متحده، در فکر اتخاذ سياست‌هاي توليد و تکثير فزاينده تسليحات استراتژيک هستند. بر اساس آماري که در كتاب ميدان‌هاي نبرد هسته‏اي اثر ويليام ام. آركين و ريچارد دبليو. فيلد هاوس ذکر شده، ايالات متحده داراي 670 جنگ‏افزار هسته‌اي در 40 ايالت است كه جمع كلاهك‌هاي آنها به 14599 بالغ مي‏گردد. آلمان غربي ميزبان 3396 جنگ‏افزار هسته‏اي آمريکايي است؛ انگليس 1268؛ ايتاليا 549؛ تركيه 489؛ يونان 164؛ كره جنوبي 151؛ هلند 81 و بلژيك 25. امروزه توسعه سلاح ها، صرفاً از نظر کمي نبوده بلکه از لحاظ کيفي نيز قدرت تخريبي آنها به مراتب بيشتر شده از گذشته شده است. چنان كه وزير سابق دفاع، كلارك كليفرد، در 14 اوت 1985، در باشگاه ملي مطبوعات در واشنگتن دي.سي. اظهار كرد، "امروز قدرت ويرانگري نيروهاي هسته‌اي جهان، يك ميليون بار نيرومندتر از قدرت بمبي است كه ما بر هيروشيما افكنديم[47]."
صهيونيسم مسيحي در آمريکا
مطالعه صهيونيسم مسيحي در ايالات متحده آمريکا، ويژگي خاص اين جنبش اسطوره‌اي يعني معطوف بودن و منعطف بودن از قدرت را به خوبي تبيين مي‌کند. نکته‌اي که حايز اهميت مي‌نمايد، اين است که جمعيت يهوديان در کشورهاي مسيحي بويژه آمريکا علي رغم اندک بودنشان، به لحاظ کارکردي و نفوذ در دواير دولتي تأثيرگذار، اکثريت به شمار مي‌آيند. تا آنجا که ديويد لوچينز David Luchins معاون اتحاديه ارتدوکس جامعه يهوديان آمريکا، اذعان کرده که "يهوديان در آمريکا ديگر اقليت نبوده بلکه بخشي از اکثريت هستند و اکنون در جامعه آمريکا پذيرفته شده و توانايي دستيابي و پيشرفت دارند.[48]"
سوالي که مطرح مي‌شود اين است که يهوديان از کجا به اين موقعيت اجتماعي به مثابه يک گروه اقليت فشار در جوامع مسيحي نائل گشته و توانسته‌اند بر امورات آن کشورها فائق آيند؟ رضا هلال در کتاب‌هاي خود تحت عناوين "مسيحيت صهيونيست و بنياد‌گراي آمريکا" و "مسيح يهودي و فرجام جهان" (1383) به تفصيل زمينه شکل‌گيري و اهداف و برنامه‌هاي جنبش مسيحيت صهيونيست را به طور خاص در غرب، بويژه ايالات متحده بررسي کرده است. وي در آثار خود، بعد ديني و مذهبي اين جنبش را برجسته نموده و مدعي است که دو تحليل "حمايت استراتژيک غرب از اسرائيل" که از سوي روشنفکران عرب مطرح شده و "تأثير لابي يهودي" در تصميم‌گيري‌ها و حمايت از يهود که عقيده عموم اعراب است، ساده‌لوحانه و کوته‌بينانه بوده و اين پيوند بيش از اينکه سياسي باشد، يک منشأ فرهنگي دارد که در دين آنها نهفته است.
براي اينکه عدم جامعيت استدلال هلال را ثابت کنيم توجه خوانندگان را به نحوه تعامل کشورهاي بزرگ با صهيونيسم معطوف مي‌کنم. انگليس امروزه از حاميان صهيونيسم مسيحي به شمار مي‌آيد در حالي که در سابقه خود، مبارزه با يهود و اعمال محدوديت براي يهوديان را دارد که در سال 1939 در دوران نخست وزير، ارنست بون در لندن به اوج خود رسيده بود. تلقي يهوديان از اين عمل انگليس، طرد شدن يهود از سوي انگليس و روي آوردن به اعراب بود که اين تلقي سبب گرايش آنها به آمريکا گرديد. آلمان کشور ديگري که مهد پروتستانتيزم بوده و کاملاً همگرايي فرهنگي با صهيونيسم مسيحي دارد، با وجود اين بدترين فاجعه تاريخي عليه يهود به تعبير خودشان، در کشور آلمان رخ داده است. کشور روسيه که از مهمترين مراکز ارتدوکس جهان به شمار آمده و بيشترين تلاش را براي استقرار دولت اسرائيل نمود، به اندازه آمريکا تعامل زيادي با صهيونيسم مسيحي ندارد. همکاري روسيه با اسرائيل به حدي بود که "برخي آمريکا و اسرائيل را به مثابه والدين اسرائيل دانسته‌اند. به اين صورت که آمريکا به عنوان پدر، پول در اختيار اين فرزند قرار مي‌دهد و روسيه به عنوان مادر، فرزندان خود را به اين کشور تازه تأسيس گسيل مي‌دارد.[49]" از شواهد تاريخي فوق چنين استفاده مي‌شود که اگر عامل روابط تنگاتنگ آمريکا و اسرائيل، تنها علقه‌هاي مذهبي و فرهنگي باشد، پس بايد در کشورهاي ديگري نظير آلمان، انگليس و روسيه نيز شاهد چنين روابطي باشيم. به باور ما همگرايي صهيونيستي- آمريکايي علاوه بر عامل مذهب، يک نوع همگرايي استراتژيک و سياسي است که به مدد آن منافع مشترک دو کشور قابل استيفاء مي‌شود.
صهيونيسم مسيحي براي کسب قدرت بيشتر آمريکا را به عنوان ابر‌قدرت بلامنازع جهان، به تسخير فکري و سياسي خويش درآورده و اهداف خويش را از طريق هژموني آمريکايي در خاورميانه بازيافت مي‌کند. شايد مقاله سيد علي طباطبايي[50] تحت عنوان "خاستگاه‌هاي قدرت يهوديان آمريکا" علت برفراز نشستن يهوديان آمريکا را که در چهار خاستگاه عمده جمع بندي نموده، بتواند زواياي مختلف اين همگرايي را به خوبي تبيين نمايد. [51]
خاستگاه اول: ويژگي‌هاي دروني قوم يهود.
ويژگي اول به خود يهوديان بر مي‌گردد. يهوديان با توجه به گذشته سرشار از درد و رنج خويش و احساس هميشگي اقليت بودن در کشورها و نيز گذار از دوران مهاجرت ها، تحقير و آزار و اذيت از سوي مسيحيان، روحيه‌اي سخت و انعطاف ناپذير يافته‌اند که سبب پيدايش انسجام، سازماندهي سريع، برخورداري از سطح نخبگي بالا و دانش فراوان براي رهايي از وضعيت انفعالي به وضعيت فعال گشته است. يهوديان همواره براي متحد ساختن قوم يهود، موضوعاتي همچون: آوارگي و پراکندگي يهوديان، سامي ستيزي و کوره‌هاي يهودي سوزي را علم کرده و روي اين موضوعات مانور تبليغاتي مي‌دهند.
قدرت سازماندهي بالا از ويژگي‌هاي برجسته يهوديان است که محصول تلاش لابي‌هاي يهودي و صهيونيستي در کشورها است. به عنوان مثال در ايالات متحده آمريکا، آمار نشان مي‌دهد حدود 90 درصد از يهوديان در انتخابات شرکت مي‌کنند در حالي که متوسط حضور آمريکاييان در انتخابات بين 40 تا 50 درصد مي‌باشد. پناهندگي و مهاجرت دانشمندان بزرگ يهودي چون: آلبرت اينشتينAlbert Einstein ، اوتو اشترن Otto Stern، اريک فروم Eric Fromm، اريک اريکسون Erik Erikson، هانا آرنت Hanna Arendt، هربرت مارکوزه Herbert Markuse، پاول لازارفلد Poul Lazarfeld و هلن دوچ Helen Deurch به آمريکا باعث شد که از دهه 60 به بعد، يهوديان تأثير شگرفي در اقتصاد، و فرهنگ و سياست آمريکا داشته باشند. در حالي که حدود 5/2 درصد جامعه آمريکا يهودي هستند، نيمي از ميلياردر‌هاي آمريکايي يهودي بوده و 11 درصد نخبگان جامعه آمريکا يهودي مي‌باشند.
خاستگاه دوم: لابي‌گري
گروه‌هاي ذينفع يا فشار، گروه‌هايي هستند که در کشورها بيشترين نفوذ و تأثير را در نهاد‌هاي قدرت داشته و به صورت غير مستقيم سياست‌هاي خرد و حتي کلان دولت را در قبال مسايل مورد علاقه آن گروه‌ها تغيير مي‌دهند. لابي‌هاي يهودي و صهيونيستي از پر‌نفوذ‌ترين گروه‌هايي هستند که مهمترين مراکز تصميم گيري کشورهاي اروپايي و به طور مشخص آمريکا را قرق کرده و سياست‌هاي مالي، نظامي و سياسي آن کشورها را به نفع اسرائيل عوض مي‌نمايند. آيپک AIPEC[52] از مهمترين لابي‌هاي يهودي در واشنگتن است. آيپک ساليانه اقدامات زير را انجام مي‌دهد:
· نظارت بر دو هزار ساعت جلسات کنگره؛
· برگزاري بيش از هزار ملاقات با دفاتر کنگره؛
· صدها ملاقات با کانديداهاي انتخاباتي ديگر؛
· همکاري با 50 کميته و زير کميته در کنگره و 100 دپارتمان و آژانس فدرال.
· اهدافي که آيپک در پي تحقق آن تلاش مي‌کند:
· حفظ امنيت اسرائيل با گسترش همکاري استراتژيک آمريکا – اسرائيل و مواجهه با تهديدات فعلي و آينده نسبت به اسرائيل و منافع آمريکا و اسرائيل؛
· تضمين همکاري آمريکا و اسرائيل براي تحقق صلح ميان اسرائيل، فلسطيني‌ها و اعراب؛
· تغيير سياست آمريکا براي به رسميت شناختن بيت‌المقدس به عنوان پايتخت غير قابل تقسيم اسرائيل؛
· ادامه کمک‌هاي ايالات متحده به اسرائيل و تضمين آينده اقتصادي اسرائيل با گسترش روابط تجاري، سرمايه گذاري و تحقيق و توسعه ميان آمريکا و اسرائيل.[53]
خاستگاه سوم: رسانه‌ها
رسانه‌ها همواره بويژه با تولد تکنولوژي اطلاعات IT و دسترسي آسان به داده‌هاي دلخواه از طريق شبکه گسترده جهاني اينترنت World Wide Web تأثيري بس شگرف در "جامعه شبکه اي[54]" و "دهکده جهاني[55]" داشته و دارد. کتاب "فرهنگ و سياست در عصر اطلاعات[56]" که توسط فرانک وبسترFrank Webster گردآوري و تدوين شده، سخن از نوعي سياست و فرهنگ جديد مي‌راند که محصول رسانه‌هاي ارتباطي و اطلاعاتي است. اين کتاب به نحوه شکل‌گيري طرز تلقي و نگاه مردم به زندگي و يافتن هويت جديد توسط اينترنت اشاره کرده و چگونگي هم انديشي جهاني را در سايه سار شبکه جهاني اينترنت بررسي مي‌کند.
حال که رسانه‌ها در درجه اهميت بالايي قرار گرفته‌اند و بر همه شئون زندگي بشري جهت داده و به انسان‌ها القاء مي‌کنند که چگونه زندگي کنند، چگونه فکر کنند و چه سياستي را اتخاذ نمايند، کساني که بر اريکه قدرت رسانه‌ها تکيه مي‌زنند از شانس بيشتري در رسيدن به آمال سياسي و فرهنگي خويش برخوردارند. يهوديان به اهميت رسانه‌ها پي برده و همه رسانه‌هاي پرقدرت جهان را اعم از ديجيتال و غير ديجيتال را در يد قدرت خود گرفته‌اند. وحدت يهودي- مسيحي در آمريکا و نفوذ يهود بر رسانه‌ها نسبت به جمعيت اندکشان در آمريکا سطح نخبگي آنان را نشان مي‌دهد.
"بر اساس آمارهاي موجود، با آنکه حدود 5 درصد نيروي کاري مطبوعاتي آمريکا يهوديان هستند، بيش از 25 درصد نويسندگان، دبيران، سرمقاله‌نويسان و توليد‌کنندگان مطبوعات اصلي و نخبگان آمريکا را يهوديان تشکيل مي‌دهند[57]."
شبکه‌هاي ABC، CBS، CNN، NBC همگي در اختيار آمريکا قرار دارند. يکي از ابر‌مؤسسات يهودي در بخش چند رسانه‌اي که به کليت جامعه آمريکا شکل مي‌دهد، مؤسسه نيوهاوس Newhouse است. اين ابر‌مؤسسه، 31 روزنامه، 12 ايستگاه محلي، 87 سيستم تلويزيون کابلي، هفته نامه پارايدThe Parade با 22 ميليون تيراژ در هفته، 12 مجله مهم شامل: نيويورکر New Yorker، مادمازل Mademoiselle، گلامور Glamour، و ... در مالکيت خويش قرار دارد. اين امپراتوري رسانه‌اي توسط ساموئل نيوهاوس Samuel Newhouse مهاجر يهودي روسي تأسيس گرديد.[58]
مركز سينمايي هاليوود به عنوان رساترين تريبون صهيونيسم در آمريکا، بيشترين نفوذ را در افکار عمومي و سياست مداران ايالات متحده داشته است. هاليوود، در سال 1998 فيلم سينمايي «آرماگدون» را توليد كرد كه در آن، ارتش ايالات متحده آمريكا حملات سفينه‌هاي هوايي ديگر سيارات را شكست مي‌دهند. «محاصره» محصول ديگر هاليوود است که در همان سال ساخته شد. در اين فيلم، نيروهاي امنيتي سازمان اف بي آي در مقابله و پيشگيري از حملات تروريستي اعراب مقيم آمريكا به مراكز حساس شهر نيويورك پيروز مي‌شوند.
تأثير تبليغات گسترده دستگاه‌هاي ارتباط جمعي آمريكا كه كاملا تحت كنترل صهيونيست‌ها مي‌باشد، مردم آمريكا را به زود باورترين مردم جهان تبديل كرده و حادثه 11 سپتامبر هم كينه و نفرت مردم آمريكا و جهان غرب را به خاطر تبليغات هدايت شده عليه اعراب و مسلمانان برانگيخته است. [59]
خاستگاه چهارم: حضور در قواي مقننه و مجريه آمريکا
مشارکت فعال جامعه يهودي آمريکا در انتخابات کنگره و رياست جمهوري و تأثير فزاينده لابي‌هاي يهودي بر نتيجه انتخابات، آنها را در کليه ادارات حکومتي صاحب نفوذ کرده است. همين امر سبب شده که هيچ کانديداي رياست جمهوري بدون جلب رضايت يهود نتواند به پيروزي برسد.
همه اين خاستگاه‌ها به نوبه خود حايز اهميت بوده و بخشي از زواياي همگرايي صهيونيسم مسيحي در آمريکا را نشان مي‌دهد. در يک جمع بندي کلي مي‌توان گفت که عوامل فرهنگي و سياسي همگي در روند اين همگرايي دخيل بوده و غفلت از هر کدام آنها ما را در فهم دقيق رابطه آمريکا- اسرائيل دچار مشکل خواهد نمود. امروزه نفوذ اسرائيل در آمريکا باعث ارئه طرح‌هايي به نفع اسرائيل در منطقه شده است. طرح خاورميانه بزرگ از طرح‌هايي است که در راستاي تحقق سرزمين موعود از نيل تا فرات قرار داشته و اخيراً توسط آمريکا ارائه شده است. آمريکا به طور نا‌خود‌آگاه در دستان لابي‌هاي صهيونيستي اسير گشته و آنها عقايد جنبش صهيونيسم مسيحي را به مقامات آمريکاي ديکته مي‌کنند. هال ليندسي در کتاب خود تحت عنوان "در پيشگويي‌هاي انجيل، جاي آمريکا کجاست؟" (2001) که يکي از پرفروش ترين کتاب‌هاي سال 2001 در آمريکا گرديد، نقش آمريکا را در جنگ جهاني آرماگدون بررسي نموده است. نويسنده در پي اثبات آن است که دولت آمريکا جنگ نهايي مقدس را رهبري خواهد کرد و مخالفان مسيح در سراسر جهان را که قبل از آغاز جنگ نهايي مقدس باعث ايجاد ترس و وحشت در جهان شده‌اند، شکست خواهد داد و در اين جنگ مقدس، دولت انگليس همکار آمريکا خواهد بود. حتي دولت آمريکا در اوج زمان جنگ سرد بر ضد شوروي سابق، موشک‌هاي هسته‌اي قاره پيماي خود را "شمشير‌هاي جنگ مقدس" ناميده است.[60]
مسيحيان صهيونيست از فرقه پروتستان در آمريکا و انگليس اعتقاد دارند که مسيح در امور خاورميانه همواره به سود دولت اسرائيل مداخله کرده است و اعلام مي‌دارند که خواست دولت اسرائيل بزرگ از رود نيل تا فرات، خواست مسيح است که به زودي عملي خواهد شد و امروز صهيونيسم مسيحي از راه حکومت صهيونيستي آمريکا خود را به فرات رسانده است. صهيونيست‌هاي يهودي نيز مطابق اعتقاد به مجموعه قوانين ديني خود تلمود، به مکتب خواسته‌هاي خدا اعتقاد دارند و مطابق اين اعتقاد، آنها برنامه‌اي اجر مي‌کنند که به کمک دولت‌هاي آمريکا، انگليس و ديگر کشورهاي غربي بتوانند دو مسجد مقدس اقصي و صخره را در بيت‌المقدس تخريب کنند و کشور اسرائيل بزرگ از نيل تا فرات را با نابودي کامل کشورهاي اسلامي به وجود آورند. به همين منظور ميان صهيونيست‌هاي يهودي و صهيونيست‌هاي مسيحي از فرقه پروتستان ها، اتحاد و هماهنگي کاملي وجود دارد و مسيحيان پيرو اعتقاد "خواسته‌هاي خدا" همواره اظهار مي‌دارند هر عملي که از سوي دولت اسرائيل انجام مي‌شود، در حقيقت از سوي مسيح طراحي شده است و بايد از سوي مسيحيان سراسر جهان مورد حمايت قرار گيرد.[61]
اسرائيل همواره به دليل نامشروع بودن حکومت بر فلسطين، از سوي اعراب و عموم مسلمانان احساس خطر کرده و براي بقاي خود در سرير قدرت اتحاد با رفقاي بين‌المللي قدرتمند خويش همچون آمريکا را برگزيده است. وجود ترس هميشگي از حمله مسلمانان و نابودي، اسرائيل را به حالت امنيتي درآورده و واژه امنيت از مهمترين دل مشغولي‌هاي آن گرديده است. امروزه براي رژيم اشغالگر قدس چند فرض اساسي امنيتي وجود دارد که عبارتند از:
1. تهديد براي اسرائيل، تهديد وجود است. بر اين اساس خطراتي که اسرائيل را تهديد مي‌کند، متوجه اصل وجود و بقاي اين دولت است و اين بخاطر ماهيت غاصبانه و ظالمانه رژيم صهيونيستي است.
2. اسرائيل داراي محدوديت‌هاي گسترده‌اي است. محدوديت سرزميني و جمعيتي و اقتصاد کوچک و تحريم شده از سوي کشورهاي منطقه و جهان، از اين رژيم جزيره‌اي کوچک در ميان مجموعه‌اي گسترده و پهناور کشورهاي مسلمان و عرب و در محاصره آنها ساخته است.
3. استثنا بودن مفهوم امنيت در اسرائيل.
اين فرض‌ها باعث شکل گيري چند اصل در اسرائيل شده که از مسلمات يهوديان به حساب آورده شده و براي ايشان جنبه حياتي دارد:
1. ايجاد يک استراتژي امنيت ملي که بر همه چيز سايه افکنده است.
2. ايجاد يک ملت مسلح، به طوري که همه مردم سربازاني پنداشته مي‌شوند که سالي 11 ماه در مرخصي به سر مي‌برند.
3. اصل خود‌‌کفايي. اثرات رواني و فرهنگي تاريخ يهوديان و انزواي آنها در اروپا به نوعي خود‌کفايي بدبينانه منجر شده است.
4. در عين وجود روحيه بالا، ضرورت يافتن يک حامي بزرگ خارجي هيچ گاه از نظر صهيونيست‌ها دور نمانده است[62].
از عمده ترين و موثرترين سازمانهاي صهيونيست مسيحي که به برآوردن نيازهاي امنيتي اسرائيل اقدام نموده و عمده تلاش خود را در استمرار بقاي دولت اسرائيل در منطقه مصروف مي‌کند و امروزه در سرتاسر اروپا و آمريکا فعال هستند، عبارتند از: سفارت بين‌المللي مسيحي در اورشليم (ICEJ)[63]، وزارتخانه کليسا در ميان مردم يهودي که معروف است به تراست اسرائيلي کليساي انگليس در اسرائيل (CMJ يا ITAC)[64]، دوستان مسيحي اسرائيل (CFI)[65]، ميانجي گران مربوط به بريتانيا (IFB)[66]، دوستان نيايش مسيحيت براي اسرائيل (PFI)[67]، پلهاي صلح (BFP)[68]، دوستان آمريکايي در انتظار مسيح (AMF)[69]، اتحاديه يهودي در انتظار مسيح آمريکا (MJAA)[70]، يهوديان طرفدار عيسي (JFJ)[71] و خواهران پروتستاني مريم مقدس و شوراي مسيحيان و يهوديان (CCJ)[72]. اين سازمان‌ها در رتبه بندي‌هاي متنوع و به ادله مختلف و بعضاً متناقض، بخشي از ائتلاف بزرگي هستند که امروزه محتواي دستور جلسه صهيونيست مسيحي را شکل مي‌دهند.
لوئيس هامادا، در پي يافتن همگرايي بين يهوديت و صهيونيسم مسيحي است. وي معتقد است که "واژه صهيونيسم به جنبش سياسي يهودي اشاره دارد که به دنبال تأسيس سرزمين ملي در فلسطين براي يهودياني که پراکنده شده‌اند، مي‌باشد. از سوي ديگر صهيونيست مسيحي کسي است که علاقمند است خداوند را در تحقق پيشگويي‌هايش بوسيله اسرائيل سياسي و خارجي استعانت کند به جاي اينکه بوسيله بدن مسيح طرح خداوند را که در اناجيل چهارگانه آمده، مدد کند."[73]
منجي گرايي صهيونيسم مسيحي مهمترين ابزار کسب قدرت
در يک جمع بندي کلي مي‌توان باورهاي جنبش صهيونيسم مسيحي را معطوف به انگاره کليدي منجي‌گرايي دانست. منجي گرايي واژه‌اي است که به اعمال اسرائيل و حمايت قدرت‌هاي بزرگ از آن، مشروعيت مي‌بخشد. همه فعاليت‌هاي صهيونيست‌هاي مسيحي اعم از ترور مبارزان فلسطيني، ريختن بمب‌هاي ده هزار تني بر سر مردم بي دفاع افغانستان و کشتار شيعيان عراق توسط آمريکا، جهت بستر سازي جنگ جهاني آرماگدون است که آن هم مقدمه ظهور منجي، عيسي مسيح خواهد بود.
امروزه آمريکا، اشغال عراق را براي خود رسالتي الهي تلقي کرده و آزاد سازي جهان از تروريسم و استبداد و نهايتاً برقراري دموکراسي را اموري مقدس مي‌داند که ظهور منجي را تسهيل مي‌نمايد. مسابقه تسليحاتي نيز روند نزديک شده دولت‌ها براي برافروختن آتش جنگ جهاني سوم و آرماگدون را امري شايسته مي‌انگارد. جري فالول و بيلي گراهام دو تن از مبلغان برجسته صهيونيسم مسيحي اذعان به نزديک شدن ظهور مسيح کرده و معتقدند که نسل کنوني آخرين نسلي خواهد بود که قبل از ظهور مسيح در اين جهان زندگي خواهد کرد. فالول مي‌گويد: "آرماگدون يک واقعيت است، اما شكرخدا، اين پايان روزگار امتهاي غير يهودي و مسيحي است زيرا كه پس از آن، صحنه براي سلطنت پادشاه ما، خداوندگار عيسي مسيح، در نهايت افتخار و قدرت آماده مي‌شود. تقريباً تمام تعليم دهندگان كتاب مقدس كه من مي‌شناسم، بازگشت بسيار نزديك مسيح را پيش‌بيني مي‌كنند و من شخصاً ايمان دارم كه بخشي از آن آخرين نسل هستيم. آن آخرين نسلي كه تا سلطان ما مسيح نيايد، نخواهد مرد."
از سوي ديگر توجه به اين مسئله جالب است كه چگونه ممكن است داعيه داران يك حكومت سكولار مدعي زمينه سازي براي ظهور مردي شوند كه نه يك سكولار بلكه يك پيامبر الهي است و آنچه عملي خواهد نمود،‌ حكم الهي است. به واقع هيچ وجه تشابهي بين منتظران مسيح با خود مسيح وجود ندارد. مسيحي که پيامبر صلح و رحمت است چگونه مي‌تواند اعمال خشن و سرشار از بي رحمي را که از سوي آمريکا و اسرائيل تحقق مي‌يابد، تأييد نمايد. در اينجا نيم نگاهي نيز به متون اسلامي خواهيم داشت تا چشم انداز يهود را در آخر الزمان از ديدگاه آيات و روايات اسلامي از نظر بگذرانيم. تلاش ما اين است تا به سه مؤلفه يهود در آخر الزمان، جنگ جهاني در آستانه ظهور و بازگشت عيسي همزمان با ظهور حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) بپردازيم.



بوش و صهیونیسم مسيحي
در سال 1996، نتانياهو به عنوان نخست وزير اسرائيل از حزب ليكود به قدرت رسيد. اندكى بعد، هشت تن از چهره‏هاى يهودى نو محافظه كار آمريكايى، يك يادداشت شش صفحه‏اى براى او ارسال كردند و از او خواستند تا اسرائيل به عنوان يك حكومت تهاجمى ظاهر شود.
در ابتداى اين يادداشت، لزوم سرنگونى صدام و جای‏گزينى او با يك پادشاه تحت نفوذ اردن نوشته شده بود. اين يادداشت كه نوعى نظريه دومينو را به تصوير مى‏كشيد، پيش‏بينى كرد كه حكومت‏هاى سوريه و ديگر كشورهاى عربى، يكى پس از ديگرى و در پى سقوط صدام، سقوط خواهند كرد. رهبرى نويسندگان اين يادداشت را ريچارد پرل يهودى برعهده داشت كه در دولت بوش دوم به مسئوليت مهمى چون رئيس دفتر سياست دفاعى دست يافت.[74]
اقدامات بوش در پی حملات 11 سپتامبر در حمله به افغانستان و عراق و تهدید امنیت سوریه و لبنان و ایران تحت نفوذ همان کسانی است که به شدت به اسرائیل علاقمندند. جلوه‌ای از این علاقمندی همسویی محافظه کاران با لابی های صهیونیستی است. رابط مهم بين هسته هاي فكري محافظه‌كار و لابي صهيونيست، موسسه يهودي امور امنيت ملي (jisna) است كه به عنوان لابي اسرائيل و مورد حمايت حزب ليكود عمل مي‌نمايد. jisna كارشناسان مختلفي را يافته و براي تحقيقات به اسرائيل اعزام مي‌كند. به عنوان نمونه، jisna ژنرال جي گارنر را براي اداره عراق قبل از برمر اعزام كرد و اكنون هم گارنر نقش مشاورتي دارد. لابي‌هاي اسرائيل در امريكا هم به دو گروه يهودي و مسيحي تقسيم مي‌شوند. وولفوويتز و فيث روابط تنگانگي با لابي‌هاي يهودي امريكايي دارند. و ولفويتز كه داراي خويشاونداني در اسرائيل است، بعنوان رابط دولت بوش و كميته امور مردمي اسرائيل عمل مي‌كند. فيث هم از سوي سازمان صهيونيستي امريكا مورد تقدير قرار گرفته و به عنوان فعال سياسي حامي اسرائيل معرفي شد..
نومحافظه‌كاران و طرفداران آنان به ال گور رأي نداده و بنياد‌گرايان پروتستان جنوب امريكا به جمهوري‌خواهان رأي دادند. از ديدگاه بنياد‌گرايان مسيحي، خداوند همه فلسطين را به يهودي‌ها اعطا كرده و مجموعه‌هاي بنياد‌گرا مليون‌ها دلار خرج كردند تا موجبات استقرار يهودي‌ها در سرزمين‌هاي اشغالي را فراهم آورند. شاخه ديگر نومحافظه‌كاران پنتاگون توسط امپراطوري مطبوعاتي و خبري جناح راستگرا اشغال و تأمين شد كه ريشه در كشورهاي مشترك المنافع انگلستان و كره جنوبي دارد.[75]
همچنین وجود كشيشان معروف آمريكايي مانند بيلي گراهام BILLY GRAHAM ، جري فالول JERRY FALWELL ، پت رابرتسون PAT ROBERTSON ، هال ليندسي HAL LINDSEYو مايك ايوانس MIKE EVANSکه از مبلغان جدی جريان صهیونیسم مسیحی بوده و شهرت جهاني دارند، نباید مورد غفلت قرار گیرد که نفوذ عميقي در بين دولت‌مردان آمريكا و انگليس دارند.
عمده نومحافظه‌كاران آمريكا، پروتستان به شمار مي‌آيند و از نظر كارشناسان سياسي به راست مسيحي يا صهيونيست‌هاي انجيلي گرايش دارند. "اين افراد به شدت مذهبي وحتي به تعبيري بنيادگرا هستند و در عين اعتقاد به مباني مسيحيت، به نوعي همخواني دين با سياست نيز معتقدند. براي مثال به يكجانبه‌گرائي در مسائل بين‌المللي معتقد هستند، جدال دائمي بين خير وشر در همه عرصه‌ها حتي در عرصه سياسي را باور دارند، طرفدار حمايت از شركت‌هاي بزرگ نفتي و تسليحاتي توسط سياست‌گذاران آمريكا هستند و از بقاي اسرائيل در سرزمين‌هاي اشغالي حمايت مي‌كنند[76]."
دريك نتيجه‌گيري كلي از مبحث گرايشات مذهبي نومحافظه‌كاران مي‌توان چنين تحليل كرد كه از ويژگي‌هاي دولت بوش برقراري پيوند ميان دو جريان محافظه‌كاران يهودي ومسيحيان بنيادگراست. اين پيوند موجب همگرائي بين جمهوري‌خواهان و برخي از دموكرات‌هاي مسيحي طرفدار اسرائيل نيز شده و در مجموع پشتوانه مثبتي براي حضور طولاني‌تر بوش در قدرت گرديده است[77] . شاید بهترین برای توضیح روابط بوش و اسرائیل جمله مورتايمر سيمرمن، يكي از اعضاي ارشد لابي اسراييل در آمريكا باشد که مي‌گويد: "بوش بهترين دوستي است كه اسراييل تا به حال در كاخ سفيد داشته است[78]."
بوش روي‌آوري خود را به مسيحيت (تولد به عنوان يك مسيحي) مديون بيل گراهام، همكار نزديك نيكسون و يكي از سرسخت‌ترين مخالفان جنبش حقوق مدني در امريكا مي‌داند و معتقد است: "او (گراهام) كسي بود كه در سال 1985، هنگامي كه به ديدار خانواده‌اش رفتم، بذر مذهب را در روحم كاشت". پس از آن، بوش در شهر ميدلند ايالت تگزاس با تشويق دان ايوان وزير تجارت كنوني امريكا در كلاسهاي آموزش انجيل شركت كرد.[79]
به طور کلی، اعتقاد به عيسي مسيح فلسفهِ سياسي مطلوب بوش است. چنان كه وي در پاسخ به اين پرسش كه به كدامين فيلسوف سياسي نزديك‌تر است، او بدون كمترين مكثي مي‌گويد: "حضرت مسيح". منبع فكري تگزاس و منبع اعتقادي مسيح به اين منجر شده‌اند كه از نظر وي، دو جهان روشنايي و تاريكي وجود داشته باشد و اينكه وظيفه جهان روشنايي است كه براي خير بجنگد و هر هزينه‌اي را بپردازد؛ چرا كه هدف، مبارزه با جهان تاريكي و محور شرارت مي‌باشد. اصطلاح "محور شيطاني" به خوبي نشان دهنده عمق توجيهات و استدلال‌هاي مذهبي براي پيشبرد اهداف امريكا در صحنه سياست خارجي است.[80]
بوش مي‌گويد: "من به نقش ايمان و اعتقادات مذهبي در كمك به حل بزرگ‌ترين مشكلات ملت‌ها اعتقاد دارم. اين آزادي كه ما هديه گرفته‌ايم هديه امريكا به مردم جهان نيست، بلكه هديه خداوند به بشريت است. ما به عشق خداوند كه در پي تمام زندگي‌ها و پشت پرده كل تاريخ است، اطمينان داريم. خداوند نيز اكنون، ما را هدايت مي‌كند و به تقويت ايالات متحده ادامه مي ‌دهد[81]."
شايد بتوان كمكهاي مداوم مالي و اقتصادي امريكا را به اسرائيل مهم‌ترين بخش حمايت‌هاي واشنگتن از تل آويو طي نيم قرن گذشته دانست؛ رويه‌اي كه با كمترين ممانعت و با سهولت بيشتر در دوران بوش پسر همچنان ادامه يافته است. براي نمونه، در بودجه سال 2003، دويست ميليون دلار به صندوق اضطراري امنيت اسرائيل به منظور تأمين مسائل دفاعي و تسهيلات ضد تروريستي اختصاص يافت كه اعتراض كشورهاي عرب و گروه‌هاي امريكايي عرب را برانگيخت. افزون بر آن، مبلغ شصت ميليون دلار نيز براي اسكان مجدد يهوديان آواره در اسرائيل و ده ميليون دلار هم براي دولت لبنان به منظور كمك به برقراري امنيت در جنوب لبنان و كنترل حزب ا... اختصاص داده شد[82].
از سوي ديگر، در بحث مربوط به بيت المقدس نيز، كنگره بر تعهد خود مبني بر انتقال سفارت امريكا به بيت المقدس تأكيد و بر اساس قانون عمومي مصوب 1995 از بوش درخواست كرده است تا هر چه سريع‌تر، پروسه انتقال سفارت امريكا به بيت المقدس را آغاز كند.
همچنين، ايالات متحده در دوران بوش كوشيد تا روابط كشورهاي جهان با اسرائيل را هر چه بيشتر بهبود بخشد. در اين زمينه، كنگره طي گزارشي اعلام كرد:
1) اسرائيل دوست و متحد ايالات متحده است و امنيت اين كشور براي ثبات منطقه و منافع ايالات متحده حياتي مي باشد؛
2) اسرائيل هم اكنون، با 160 كشور جهان روابط ديپلماتيك دارد و تنها حدود سي كشور با آن روابط ديپلماتيك ندارند؛
3) اسرائيل به طور فعال درصدد برقراري روابط رسمي با تعدادي از كشورهايي است كه با اين كشور رابطه اي ندارند؛
4) ايالات متحده بايد به اين متحد خود (اسرائيل) در راه تلاش براي گسترش روابط ديپلماتيك كمك و از آن حمايت كند؛ و
5) بعد از گذشت بيش از پنجاه سال از موجوديت اسرائيل، اين كشور استحقاق دارد تا با او همانند ملتي برابر با ساير ملتها، از سوي همسايگان و جامعهِ جهاني رفتار شود.
كنگره در بخش ديگري از گزارش خود، شصت روز به وزارت خارجه امريكا مهلت داد تا اقدامات لازم را در اين راستا انجام دهد، بدين ترتيب كه از كشورها در اين باره پرسش و تقاضاي پاسخ مناسب كند. شايد تطميع پاكستان از سوي امريكا و به دنبال آن، اظهارات اسلام آباد مبني بر آمادگي براي شناسايي اسرائيل و گسترش روابط ديپلماتيك با اين كشور، با توجه به اين گزارش و درخواست كنگره، قابل درك باشد.[83]
[1] - Christian Zionism Myth
[2] - paradoxical
[3] - Hegemony
[4] - Global Village
[5] - رک: Random House Webster's Unabridged Dictionary ذيل واژه Fundamentalism) .

[6] - غلام‌رضا بهروز لک، درنگي در مفهوم‌شناسي بنيادگرايي اسلامي، کتاب نقد، سال هفتم، شماره: 2و 3، ص 85.
[7] - بابي سعيد، هراس بنيادين: اروپا مداري و ظهور اسلام گرايي، مترجمان: غلامرضا جمشيدي نيا موسي عنبري،تهران: دانشگاه تهران، 1379، ص 10.
[8] - براي مطالعه بيشتر رک: همان، صص 11-13 و نيز مقاله درنگي در مفهوم شناسي بنيادگرايي اسلامي، غلامرضا بهروزلک که به تفصيل وارد اين بحث شده اند.
[9] - Speyer شهري در جنوب غربي آلمان و محل تشکيل مجلس قانون گذاري کليسا در جريان نهضت اصلاح ديني مي‌باشد.
[10] - آليستر مک گراث، مقدمه‌اي بر تفکر نهضت اصلاح ديني، ترجمه: بهروز حدادي، قم: مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1382، ص 58.
[11] - Scholasticism
[12] - لوتر کشيش و استاد فلسفه دانشگاه "ارفورت" و باني آيين جديد پروتستان بود. وي کليساي غرب را به دو بخش کاتوليک و پروتستان تجزيه کرد. از انحرافات کليسا انتقاد مي‌کرد و خواستار اصلاح کليسا با رجوع به کتاب مقدس بود. او اعتقاد داشت که کليسا يک مؤسسه نيست بلکه کليسا جماعتي از مؤمنان است و سلطه ديني متعلق به کتاب مقدس است و هر مؤمن مسيحي شايستگي آن را دارد که خود کشيشي باشد که به تنهايي و بدون قيموميت کشيشان، کتاب مقدس را بفهمد.
[13] - محمد صالح مفتاح، مسيحيت صهيونيستي، باشگاه انديشه، 13/8/1383.
[14] - رک: رضا هلال، صص 62 و 63.
[15] - هلال، ص61 .
[16] - آرچيبالد رابرتسون، عيسي اسطوره يا تاريخ، ترجمه: حسين توفيقي، قم: مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1378.
[17] - رک: - آليستر مک گراث، مقدمه‌اي بر تفکر نهضت اصلاح ديني، ترجمه: بهروز حدادي، قم: مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1382، ص 97.
[18] - Barbara Tuchman, Bible and Sword, New York: Ballantine Books, 1984
[19] - رک: هلال، صص 56-58
[20] - همان، ص 60.
[21] www.earlham.edu/pols/17fall97/middleeast/christian.htm#history
[22] - هلال، ص 64.
[23] - همان، ص 66.
[24] - Franz Kobler, The Vision Was There, London, 1926, p39
[25] - Ibid, p40
[26] - رک: Regina S.Sharif, Non-Jewish Zionism: its roots in Western history, London, Zed press, 1983
[27] - Ibid
[28] - حيدر رضا ضابط، نگاهي به پيوند پروتستان و صهيونيسم، کيهان، 24/6/1382.

. Sharif, Non-Jewish., p. 1 & 120 -29
.Uri Davis, Israel, An Apartheid State (London, Zed, 1987) -30

. Rob Richards, Has God Finished with Israel? (Crowborough, Monarch, 1994), p.177. -31
[32] - سفر پيدايش 12:3
. Cited in 'The Church and Israel' by Michael Horton, Modern Reformation (May/June 1994), p. 1. -33
34-. Hal Lindsey, The Road to Holocaust (New York, Bantam, 1989). ليندسي در اين کتاب، سامي ستيزي را لغزشي مي‌داند که ميراث تحقير يهود را فراهم آورده و در نهايت به کوره‌هاي يهودي سوزي آلمان نازي منجر گرديد.
www.earlham.edu/pols/17fall97/middleeast/christian.htm#theological -[35]

[36] حيدر رضا ضابط، نگاهي به پيوند پروتستان و صهيونيسم، کيهان، 24/6/1382.
[37] - رک: مسيحيت صهيونيستي، admin، نقل شده در تاريخ 8 اکتبر 2005، قابل دسترس در وب سايت http://www.mouood.org/ .

[38] - مرتضي شيرودي، مسيح، ضد مسيح، باشگاه انديشه 11/3/1384قابل دسترس در نشاني: www.bashgah.net

[39] - مرتضي شيرودي، سه پرده از آرماگدون، ماهنامه پرسمان، ش 37، سال پنجم، مهر 1384، ص 34.
[40] - عمرو سلمان، رسالت آرماگدون، ترجمه: عباس سيد ميرجمکراني، کيهان 26/3/1382.
[41] - مکاشفات يوحنا، باب شانزدهم، آيه 16.
[42] - براي مطالعه بيشتر رک: http://armageddon.mihanblog.com/

[43] - كتاب حزقيال نبي، باب سي و هشتم، آيه‏هاي 18، 19 و 20 .
[44] - کتاب زکرياي نبي، باب سيزدهم، آيه‌هاي 8 و 9.
[45] - گريس هالسل، آرماگدون: تدارک جنگ بزرگ، ترجمه: خسرو اسدي، (روي خط اينترنت) نقل شده در تاريخ 27/8/1383، قابل دسترس در پايگاه: www.SharifNews.com
[46] - گريس هالسل، آرماگدون: تدارک جنگ بزرگ، ترجمه: خسرو اسدي، (روي خط اينترنت) نقل شده در تاريخ 27/8/1383، قابل دسترس در پايگاه: www.SharifNews.com
[47] - همان.
[48] - علي طباطبايي، خاستگاه قدرت يهوديان آمريکا، کتاب آمريکا: ويژه روابط آمريکا- اسرائيل، تهران: مؤسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بين‌المللي ابرار معاصر، چ اول، 1382، ص 11.
[49] - قاسم ذاکري، صهيونيسم مسيحي و خاستگاه مذهبي حمايت آمريکا از اسرائيل، کتاب آمريکا: ويژه روابط آمريکا- اسرائيل، تهران: مؤسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بين‌الملل ابرار معاصر، 1382، ص 85.
[50] - دکتر سيد علي طباطبايي عضو هيأت علمي دانشکده علوم سياسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران مرکزي بوده و مقالات ارزشمندي در باب مباحث بين‌المللي دارد.
[51] - براي مطالعه بيشتر رک: کتاب آمريکا، صص 14- 45.
[52] - The American Public Affairs Committee
آيپک به معناي " کميته امور عمومي اسرائيلي_آمريکايي" از قديمي ترين و کارا‌ترين لابي‌هاي يهود در آمريکا است. اين لابي براي تقويت روابط آمريکا و اسرائيل تلاش مي‌کند. اين لابي ابتدا در سال 1951 با نام "شوراي صهيونيست آمريکايي" آغاز به کار کرده و در سال 1954 به " کميته صهيونيست آمريکا براي امور عمومي" تغيير نام يافت. آيپک نامي است که در سال 1959 به آن برگزيده شد. آيپک در دهه اول 90 داري 158 کارمند با بودجه سالانه بالغ بر 15 ميليون دلار بود. آيپک داراي يک ساختار مرکزي است که توسط 20 کارمند عالي رتبه اداره مي‌شود. اين 20 نفر هر دو سال يکبار توسط کميته اجرايي شامل 150 نماينده از بيش از 40سازمان و فدراسيون محلي و ملي يهوديان، انتخاب مي‌شود.
[53] - همان، 26.
[54] - جامعه شبکه‌اي (Network Society) اصطلاحي است که مانوئل کاستلز در کتاب خود "عصر اطلاعات" از آن ياد کرده و جهاني شدن را ظهور نوعي جامعه شبکه‌اي دانسته که در ادامه سرمايه داري، پهنه اقتصاد و جامعه و سياست و فرهنگ را در بر گرفته است.
[55] - دهکده جهاني (Global Village) براي اولين بار توسط مارشال مک لوهان در کتاب "جنگ و صلح در دهکده جهاني" سال 1968 به کار گرفته شد.
[56] - Frank Webster, Culture and Politics in the Information Age, London: Routledge, 2001
[57] - کتاب آمريکا، ص 28.
[58] - همان، ص 32.
[59] - حيدر رضا ضابط، نگاهي به پيوند پروتستان و صهيونيسم، کيهان، 24/6/1382.

[60] - محمد علي منصوريان، صهيونيسم مسيحي و جهان اسلام، فصلنامه کتاب نقد، شماره 32، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، پاييز 1383، ص 226.

[61] - همان.
[62] - جنگ آينده در دکترين نظامي رژيم صهيونيستي، گروه امنيت ملي، مجله سياست دفاعي، تهران: پژوهشکده علوم دفاعي دانشگاه امام حسين (عليه السلام)، سال هشتم، شماره 4، پاييز و زمستان 1379، صص 72 و 73.

62- International Christian Embassy Jerusale
63- the Church's Ministry Among Jewish People, also known as The Israel Trust of the Anglican Church within Israel
64- . Christian Friends of Israel
[66]- Intercessors For Britain
[67]- Prayer Friends of Israel
[68]- Bridges for Peace
[69]- The American Messianic Fellowship
-[70] The Messianic Jewish Alliance America
-[71] Jews for Jesus
[72]- the Evangelical Sisterhood of Mary; and the Council of Christians and Jews
-[73] Louis Bahjat Hamada, Understanding the Arab World (Nashville, Nelson, 1990), p. 189.
[74] - مرتضي شيرودي، يهودگرايي بوش، ماهنامه پرسمان، ش 21، خرداد 1383.
[75] - مايکل ليند، سيطره بر کاخ سفيد، ترجمه: نعمت ا... مظفرپور، شبکه خبر دانشجو 27/2/1383 ؛ قابل دسترس در وب سايت: www.bashgah.net
[76] - مسعود آريائي نيا،مباني ديني رفتار و فرهنگ سياسي راست افراطي در اسرائيل،فصلنامه مطالعات منطقه اي،جلد ششم،1380،صص 31-1.
[77] - محسن پاک آيين، نومحافظه کاري و سوداي جهانشمولي آمريکايي، باشگاه انديشه، 10/8/1384.

[78] - بهنام قلي پور، کمدي سياسي صهيون مسيحي، بولتن چالشها، ش 15، قابل دسترس در پايگاه www.bashgah.net
[79] - امير محمد حاجي يوسفي، خاورميانه پس از 11 سپتامبر با تأكيد بر مناسبات اعراب و رژيم صهيونيستي، مجله سياست خارجي؛ زمستان 1380، ص 1116.
[80] - حسين دهشيار، روان شناسي جورج دبليو بوش و سياست خارجي امريكا، مجله سياست خارجي؛ تابستان 81، ص 436.
[81] - http://www.princeton.edu/ lalexand /religion.htm#top
[82] - Journal of Palestine Studies (Winter 2003, Number 2), P. 166
[83] - همان.